زيباترين قالب براى پيام‏هاى نوين

نويسنده: مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)

اهميت، محتوا و قالب هنر

ابزارهاى هنرى،بى‏شك،رساترين،بليغ‏ترين و كارى‏ترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است. (1)
...هنر يك شيوه‏ى بيان است،يك شيوه‏ى ادا كردن است.منتها اين شيوه‏ى بيان از هر تبيين ديگر رساتر،دقيق‏تر،نافذتر و ماندگارتر است.دقت در هر يك از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن،دقيق‏تر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،در فهم معناى هنر كمك كند.اى بسا كه يك گزارش غير هنرى،گر چه علمى و تحقيقى و دقيق،خاصيت ارائه‏ى هنرى را نداشته باشد.
بارها گفته‏ام كه هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقى هم بين پيام‏هاى حق و باطل نيست. (2)
شك نبايد كرد كه انقلاب،به هنر نيازمند است،و هنر انقلاب از آنجا كه بايد حامل مفاهيمى نو و قهرا ناآشنا باشد،و از آنجا كه بايد با همه‏ى معارضه‏ها و خصومتهايى كه هيچ انقلابى از آن مصون نيست،درگير شود و از آنجا كه بايد معارف نوين را در ذهن‏ها راسخ و ماندگار سازد،ناگزير بايد هنرى ممتاز و فاخر و پيشرو باشد. (3)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همه‏ى پيام‏هاى نوين و مايه‏ى گسترش و نفوذ اين پيام‏ها تا هر سوى خطه‏ى وسيع دلها و جانهاى انسانى است و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانسته‏اند والاترين معارف انسانى را در كتيبه‏ى روزگار با نقشى جاودانه،به نسل‏هاى بعد از خود بنمايانند. (4)
امروز حركتى جدى و مستمر براى تعالى هنر در جامعه ضرورت دارد،اين حركت را آغاز كنيد.دست‏خدا با شما و حمايت مردم و امكانات كشور در اختيار شماست. (5)
شاعر و هنرمند متعهد،حله فاخر خلاقيت‏خود را جز بر اندام ارزش‏ها و اصالت‏ها نمى‏پوشاند.و اين همان معرفت درست از لطيف‏ترين نمودهاى روح آدمى است. (6)
زبانى كه مى‏تواند پيام انقلاب را به اعماق جامعه رسوخ دهد،زبان شعر و ادبيات است،زبان هنر است...شعر انقلاب بايد بتواند لب لباب انقلاب و مضمون حقيقى انقلاب را در بهترين قالبها منعكس كند...شعر امروز آئينه‏ى آينده است،انسانهاى قرنهاى بعد چطور بفهمند در جامعه‏ى امروز ما چه مى‏گذشته است...واقعا پنجاه سال ديگر خيلى مشكل است‏به آيندگان اين جامعه و فرزندان ما كه اين روزگار را نديده‏اند فهماند كه در روزگار انقلاب،در روزگار جنگ تحميلى،...هنگام پيروزى انقلاب،هنگام ورود امام،در اين سالهاى عجيبى كه هر لحظه‏اش يك حادثه است،در اين مملكت و در اين جامعه چه گذشته است...تنها چيزى كه مى‏تواند اين پيام را به نسلهاى بعد منتقل كند،همين شعر و هنر و ادبيات است. (7)
بايد هنرمند به عنوان رساترين زبان براى انتقال ايده‏هاى شريف مورد توجه باشد و تشويق هنرمندان متعهد جامعه و نيز پرورش هنرمند يك اقدام اساسى تلقى گردد. (8)
مى‏دانيد هنر اين خصوصيت را دارد كه به خاطر ملايمت‏با طبع آدمى،بى‏شك در طبع او اثر مى‏كند.هر هنرى در طبع آدمى اثر مى‏گذارد،اگر چه آن كسى كه مورد اثر قرار گرفته،نتواند آن هنر را تحليل كند.هنر اثر خود را مى‏گذارد،يعنى دل را منقلب مى‏كند و...اثرى در روح باقى مى‏گذارد،هر چه مايه‏ى هنرى كم‏تر باشد،اين اثر هم كم‏تر مى‏شود. (9)
پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيل‏ترين و خالص‏ترين و گيراترين زبانهاست،منتقل شود.انقلاب در قالب هنر و ادبيات آسانتر و صادقانه‏تر از هر قالب ديگرى قابل صدور است. (10)

محتواى هنر

اسلامى بودن بعضى از كارهاى هنرى به محتواى آن بستگى دارد،مثل قصه و نمايشنامه.براى يك قصه،با يك مقاله اسلامى چه تعريفى ارائه مى‏كنيد؟اينكه معيارهاى اسلامى يا مفاهيم اسلامى را درست‏بيان كند.اگر هم مسائل،مذهبى به معناى خاص آن، نيست‏بلكه اجتماعى يا سياسى و امثال آنهاست،در آنها هم نبايد با اصول اسلامى مغايرتى وجود داشته باشد.اينها را كه تامين كرديد،آن مقاله اسلامى است،حداقل ضد اسلامى يا غير اسلامى نيست. (11)
از جنبه‏ى هنرى كه در قصه‏نويسى هست،هيچ چيز خاصى كه بتوان آن را معيار اسلامى يا غير اسلامى بودن دانست،وجود ندارد، هر چه كه بتواند قصه را زيباتر و هنرمندانه‏تر كند،نه تنها اشكالى ندارد،بلكه بهتر است.نمايشنامه هم همينطور. (12) اما اگر بد آموزى در آن بود،كج انديشى در آن بود،اغوا در آن بود و تهمت و افترا و فحاشى و بد زبانى در آن وجود داشت،غيراسلامى است.
تئآتر و ديگر هنرهايى كه در نيم قرن اخير يعنى در روزگار غربت و محكوميت ارزشهاى اسلامى و تهاجم همه جانبه به آن،وارد كشور ما شد،طبيعة بر پايه‏اى غير اسلامى بنا گشت و در جهت مغاير و حتى متضاد با مفاهيم اسلامى رشد كرد.غربزدگانى كه نخستين رويش اين رشته‏هاى اساسى هنر را در كشور اسلامى ما ارائه كردند،از اسلام كاملا بيگانه و شايد با آن معاند بودند.لذا بتدريج اين تصور را در ذهن همه،مخصوصا نسل‏هاى نوخاسته برمى‏انگيختند كه تئآتر و سينما داراى طبيعتى غير مذهبى و ضد مذهبى است و نمى‏توان و نبايد از آن براى ارائه‏ى پيامهاى اسلامى بهره گرفت. (13)
...آن دو نوع تفكر يكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرايش‏هاى انقلابى.لذا شما مى‏بينيد در باره‏ى مفاهيم گوناگون اسلامى اشعار بسيار خوب و عالى گفته شده،منتها اينها زمينه‏هايى از فكر اسلامى‏ست كه جنبه‏هاى انقلابى و رگه‏هاى انقلابى ندارد... ترجيع بند معروف جمال الدين عبد الرزاق،ترجيع بند هاتف و برخى از شعرهاى ديگر،از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضى در حد اوج هنرى است.آنچه در مقدمه‏ى نظامى يا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،يا قصائد سعدى در توحيد و اخلاقيات،اينها همه مفاهيم اسلامى‏ست كه گفته شده،اما اينها على رغم داشتن حيثيت و بعد بالاى هنرى،شعر انقلاب نيست.اگر چه بعدا عرض خواهم كرد كه انقلاب مى‏تواند از آنها استفاده كند.اما شعر انقلاب نيست.اسلامى است،هنرى هم هست اما انقلابى نيست.زيرا ابعاد انقلابى اسلام در اين شعرها ديده نمى‏شود. (14)
در زمينه‏ى معيار اسلامى يا غير اسلامى،غير از محتواى،شكل هم مؤثر است مثلا در هنرهاى تجسمى.يك وقت است كه عكس يك زن عريان كشيده مى‏شود يا فرض بفرماييد يك شكل اغواگر ديگر يا يك منظره‏ى دروغ و تهمت آميز،اينها محتوى است.اما ظاهر و شكل هم مى‏تواند معيار اسلامى بودن قرار بگيرد،يعنى خود مجسمه،منهاى اينكه اين مجسمه انسان پوشيده است‏يا عريان،كه از نظر بعضى فتاوى درست كردن آن خلاف شرع است.اينجا ديگر بحث اين نيست كه اين مجسمه‏ى زن،روسرى دارد يا ندارد،بحث اين است كه خود تهيه‏ى اين عكس يا مجسمه‏ى انسان اشكال دارد يا ندارد. (15)
در اجراى نمايشنامه،منهاى محتواى آن،نوع بازى مى‏تواند در اسلامى بودن يا نبودن اثر بگذارد.فرضا زنى كه لباس مردى را پوشيده يا مردى كه لباس زنى را پوشيده،اين شرعا حرام است.چه آن زن بيايد آيه‏ى قرآن بخواند،يا سخن شهوت‏انگيزى بر زبان بياورد. (16)
هنر اسلامى اساسا غير از هنر مسلمانان است.اين را من بارها در صحبتهايم گفته‏ام،غالبا هنر مسلمانان با هنر اسلامى اشتباه مى‏شود.خوب اگر يك مسلمانى يك آهنگ يا يك فيلم ساخت،آن آهنگ يا فيلم ساخته‏ى يك مسلمان است اما لزوما اسلامى نيست. هنر اسلامى آن چيزى است كه در آن عنصر سازنده‏اى از انديشه‏ى اسلامى وجود داشته باشد...يعنى در قالب هنرى آن،نه فقط در محتواى،چيزى از اسلام و انديشه‏ى اسلامى وجود داشته‏باشد.اين مى‏شود هنر اسلامى...برويد دنبال اين كه بتوانيد سر رشته هنر اسلامى را پيدا كنيد. (17)
پيام همين خونها و حكايت پر ماجراى ايثارگريهاى رزم آوران تاريخ‏ساز اسلام،بهترين موضوع و محتوايى‏ست كه به كمك هنر و ابزار و تكنيك مناسب آن،رسالت تئآتر در جمهورى اسلامى را به نحو شايسته‏اى به انجام مى‏رساند (18) .
اگر مساله‏ى هنر براى مردم،و«در خدمت مردم‏»،يك چيز جدى است و فقط شعار نيست،يقينا يكى از چيزهايى كه بايد محتواى هنر امروز را تشكيل دهد،مساله‏ى جنگ است،در حقيقت جنگ مظهرى است از بزرگ‏ترين حماسه‏ها و هنرنمايى‏ها و ارزش آفرينى‏هاى مردم ما در اين دوران. (19)
اما در مورد سينما و تئآتر كه سؤال شد آيا در آن زن مى‏تواند وجود داشته باشد يا نه؟در جواب بايد گفت:اگر زن در فيلم يا نمايش به آن شكلى ظاهر بشود كه در غير فيلم و نمايش حرام نيست،اينجا هم حرام نيست.پس نقش بازى كردن زن در فيلم و نمايش حرمت ندارد.منتها يك وقت هست كه زن و مرد نامحرم يكديگر را در آغوش مى‏گيرند كه اين كار در همه جا حرام است از جمله در فيلم و نمايش.يا اگر زن به شكلى ظاهر شود يا به لحنى سخن بگويد يا حركاتى انجام دهد كه شهوت انگيز باشد،اين حرام است.لذا ظاهر شدن زن در فيلم يا تئآتر در صورتى كه از موجبات اشكال خالى باشد،هيچ مانعى ندارد. (20)
...براى مثال:آهنگ‏هاى قرآن يك هنر اسلامى و يك موسيقى كامل است،مثلا در برخى از كشورهاى عربى خوش ذوق‏ترين و هنرمندترين خواننده‏ها (در اين زمينه) وجود دارند.اين همان كيفيت‏خواندن قرآن است.
قرآن به همين كيفيت‏بايد خوانده شود تا درست مضمون خودش را برساند.
مدتى پيش،مقاله‏اى از يك نويسنده‏ى خارجى مى‏خواندم.او در اين باب خيلى خوب تشبيه كرده و نمونه‏ها و مثالهايى آورده بود.از جمله هنر اسلامى را در مسجد نشان داده و گفته بود كه گنبد مسجد دقيقا يك هنر اسلامى است و اين نشان دهنده‏ى جهان بينى اسلام بر محور توحيد است،يعنى همه چيز در جهان بينى اسلام بر يك محور حركت مى‏كند كه آن‏«الله‏»است.وقتى انسان زير آن گنبد مى‏نشيند خود را در مركز عالم احساس مى‏كند و خود را با همه‏ى كائنات مرتبط مى‏داند.محراب جايى‏ست كه پيشنماز مى‏ايستد و قاعدة قرآن يا كتاب در دست مى‏گيرد تا چيزى را به مردم ياد بدهد.
جايى كه مردم او را مى‏بينند.لذا بالاى سر محراب حتما يك چراغ هست كه به مرور در محرابهاى جديد به شكل چراغها و لوسترهاى زيبا مشاهده مى‏شود.
حتى در محراب‏هاى قديمى هم،چراغى از يك زنجير آويزان است،اين همان مفهوم‏«الله نور السموات و الارض‏»است كه‏«مثل نوره كمشكوة فيها مصباح،المصباح في زجاجة‏»يعنى آن چراغ داخل يك شيشه است.يا پاى ستون مساجد به صورت سنتى مقدارى پهن‏تر است‏يعنى با يك قاعده‏ى استوانه‏اى مستقيم بطرف پايين نيامده،اين نخل‏هاى ستون مسجد پيغمبر اكرم (ص) را تداعى مى‏كند.چون مسجد الرسول را با ستونهايى از نخل ساخته‏اند،و همينطور گلدسته‏ها و چيزهاى ديگر را كه در معمارى،هنر اسلامى به حساب مى‏آيند. (21)

قالب هنر

كار هنر با محتوى پايان نمى‏يابد،قالب نيز ارزش بسيار دارد.ظرف نازيبا،مظروف زيبا را زشت جلوه مى‏دهد.و براى ساختن ظرف زيبا در عرصه‏ى هنر تنها استعداد كافى نيست،آموزش هم ضرورت دارد.هنرمندانى كه قدرت آموزش اصول هنرى را در خود مى‏بينند،بايد به يارى جوانان بشتابند. (22)
شعر و نيز همه‏ى قالب‏هاى هنرى،موهبت‏هاى خدايى‏اند كه بايد در خدمت‏خلق خدا و حامل آرمان‏هاى والاى خدايى باشند. (23)
يك نكته را هم اينجا عرض كنم:آن هنرى،آن شعرى اين خصوصيات را دارد كه استخوان‏بندى هنرى آن واقعا محكم باشد يعنى واقعا هنر باشد،چون اگر هنر نباشد،نمى‏ماند،اصلا منتقل نمى‏شود...آنكه جاذبه دارد،زيبايى است،زيبايى اگر نبود كسى نگاه نمى‏كند تا از آنچه كه در آن وجود دارد،چيزى بفهمد. (24)
...ديگر آنكه بايد در زبان و تعبير و زيبايى و آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدهاى ديگر...كه كمال مطلوب در باب شعر اين زمان،از آن بى‏نياز نيست. (25)
اين نوجوانان حقيقة مثل خواننده‏هاى حرفه‏اى سرود خواندند،ژست‏ها و حركات و كارهايشان نشانه‏ى پختگى است.صداهايشان نيز خيلى متناسب است چون در همخوانى صداى نامتناسب كار را خراب مى‏كند،ليكن شما (26) صداهاى متناسب را پيدا كرده‏ايد. (27)
اگر بهترين مضامين در يك قالب شعرى بد ريخته شود،اثر مطلوب را نخواهد بخشيد،البته ما در يك شعر نمى‏توانيم مضمون را درجه دوم بگيريم.
خير،مضمون در درجه‏ى اول است.منتها آن مضمون خوب،بدون تكنيك خوب شعرى اصلا فايده‏اى ندارد،مفيد نيست و تبليغ را كه كار اساسى هنر است،نمى‏توان انجام داد. (28)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همه‏ى پيام‏هاى نوين و مايه‏ى گسترش و نفوذ اين پيام‏ها تا همه جاى خطه‏ى وسيع دلها و جانهاى انسانى‏ست و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانسته‏اند والاترين معارف انسانى را در كتيبه‏ى روزگار با نقشى جاودانه،به نسل‏هاى بعد از خود بنمايانند. (29)
...مخاطب من آن كسانى هستند كه مى‏توانند كار هنرى فعال و پر تلاش كنند و پيام هنرى را ابلاغ كنند.البته بايد از قالب‏هاى خوب و تكنيك‏هاى خوب و قابل قبول و قابل ارائه در همه رشته‏ها و شعبه‏هاى هنر استفاده كنند. (30)

هنر در گذشته، امروز و آينده

هنر در نظام قديم،مظلوم بود،چون از ارزشها و آرمانهاى انسانى جدايش كرده بودند...آنها كه به زور و زر تكيه داشتند،ابزارى براى استوار ماندن تخت و قدرت خود مى‏خواستند.هنر محكوم بود كه در خدمت هدفهاى زورگويان و زراندوزان در آيد،هر جا لازم شد توجيه‏گر راه و كار آنها و هر گاه نياز افتاد حربه‏اى بر ضد ارزشهاى اصيل و در همه حال مخدر و گمراه كننده باشد.تنها هنگامى كه ايمان و گستاخى در هنرمندى به هم مى‏رسيد،هنر در خدمت اصالتها و ارزشهاى حقيقى در مى‏آمد و اين بسى كمياب و زودگذر بود. (31)
انقلاب اسلامى،زنجير ستم را از گردن هنر هم گشوده است.اما طوق فرهنگ منحط و اغواگر غربى را از گردن آنها كه به آن خو گرفته و دل بسته‏اند،به آسانى نمى‏توان گشود.هنرمندان تربيت‏يافته در نظام منحط ستمشاهى از اين جمله‏اند و چنين است كه امروز هم بايد هنر روئيده در گلخن ارزش‏هاى طاغوتى را به چشم يك خطر ديد. (32)
در اواخر دهه‏ى 30 و در طول دهه‏ى 40 كه تئآتر و سينماى پيشرو تدريجا به گرايشهاى چپ نيز آميخته شد،صحنه‏ى ضد دينى در آن برجسته و واضح‏تر گشت.و بايد دانست كه پس از شعله‏ور شدن نهضت روحانيت در سال 41،دستگاه جبار هر گرايش ضد دينى، هر چند چپ را،براى مقابله با رواج اسلام انقلابى در ميان نسل جوان،مغتنم مى‏شمرد و تاييد مى‏كرد. (33)
در طول سالهاى قبل از پيروزى انقلاب،هنر در نوعى غربت‏بسر مى‏برد،زيرا در مجرا و بستر اصلى خود قرار نداشت.نه اين كه هنر مردمى هيچ نداشتيم.
چون به هر حال هميشه هستند كسانى كه آنچه سرمايه دارند،انفاق مى‏كنند،يعنى آن را در جاى خود خرج مى‏كنند،اما نمود عمومى هنر در جامعه،اينگونه نبود...هنر در خدمت ارباب قدرت و صاحبان حكومت‏بود...تمام ابزارهاى هنر و همه‏ى سرچشمه‏هاى خلاقيت‏هاى هنرى در وجود انسانها،در گوشه و كنار و از هر جنسى و از هر صنفى در اختيار آن دستگاهها قرار داشت. (34)
وقتى انقلاب شد،همه چيز ما عوض شد...همه‏ى جريانها تغيير پيدا كرد،هنر هم همينطور.بگذريم از يك تعداد هنرمندى كه باز هم حاضر نشدند با مردم راه بيايند و در خدمت مردم قرار بگيرند و آرزوهاى مردم و عشق‏هاى مردم و درخواستهاى مردم را اولا بفهمند،ثانيا آنرا پاسخ بگويند. (35)
اين سؤال پيوسته براى مردم محفوظ است كه چرا پاره‏اى از هنرمندان در روزگارى كه ميان آنان و مردم ديارشان هيچ حائل و مانعى نبود،از مردم‏مهربان و قدردان سرزمين‏شان بريدند؟اين يك سؤال تاريخى‏ست:در زبان و بينش پاره‏اى از هنرمندان چه نارسايى و نقصانى وجود داشت كه در روزگارى كه عظمت‏حركت‏هاى انسانى مردم ميهنشان،دنيا را به اعجاب و تحسين واداشته بود،زبان و قلم برخى از آنانكه پيش از اين داعيه‏ى هنرمندى داشتند،يكباره از گفتن و نوشتن فرو ماند...يا به يكباره بر خلاف اعتقادات و خواستهاى ملتشان گفتند و نوشتند؟ (36)
بى‏شك شعر و هنر نيز مانند همه‏ى جلوه‏هاى زيباى زندگى،دير زمانى با وسوسه‏هاى زور و زر به تصرف گردنكشان و طاغوتيان اعصار در آمده و به زيان خلق خدا و در خدمت هوسها و خواسته‏هاى خداوندان ملك و ثروت بكار رفته است.ولى با وجود اين پيرايه‏هاى زشتى كه بدخواهان و بد آموزان بر قامت اين موهبت آسمانى بستند،هرگز نخواهند توانست لطف و ارزش حقيقى آن را از بين ببرند.در تاريخ آنها كه زبان به ستايش ستمگران گشودند يا شعر را وسيله‏ى ترويج فساد و تباهى و قاصد زشتى و نامردمى كردند،نتوانسته‏اند آبروى شعر را ببرند،بلكه فقط آبروى خود را برده‏اند. (37)
در گذشته،تشويق به شعر و هنر خدعه‏اى بيش نبود.اولا گروهى خاص و تنها كسانى را شامل مى‏شد كه آماده بودند،آن‏«حله تنيده ز دل،بافته ز جان‏»را زير پاى جباران فرش كنند و با هديه ارزشمند خدا،دل خداوندان زور و زر را به دست آورند...ثانيا دستهاى زر و زور و تزوير،چشمها را از ديدن افق روشن و زيبايى كه مفهوم الهى جامعه و انسان بر آن ترسيم شده است،بسته بودند. (38)
شاعر و هنرمند كه مى‏تواند با چشم تيز بين و موشكاف خود حقايق را ببيند و آن را در كارگاه معجزه‏آساى ذهن خلاق خود،به شكل بديعى در آورد و در منظر انسانها بگذارد،وقتى در واقعيت زندگى جامعه‏ى خود مى‏نگريست،آن را سرشار از پوچى و فساد و ظلم و تجاوز و زحمت و جهالت و عصبيت جاهلانه و خواسته‏هاى حقير و آرزوهاى خواب و خيال گونه مى‏يافت.پول و شهوت جنسى و عيش حيوانى را مرغوبترين كالاى آن نظام ارزشى مى‏ديد...شاعر و هنرمند مجبور بود يا تسليم شود يا منزوى بماند يا به آن سمتى كه سلطه‏ى سياسى مايل بود،رانده شود.كسان زيادى بودند كه هر چند رسما به دست‏سلطه‏گران بوسه نزدند،عملا غبار راه آنان را سرمه‏ى چشم كردند.بدين ترتيب،سرگذشت‏شعر و ادب و هنر در دوران گذشته به راستى تاسف انگيز و مايه‏ى دريغ و افسوس است. (39)
هزاران چشمه‏ى جوشنده را دستهاى پليد و خائن آلوده كردند،نه فقط در دوران رژيم ستمشاهى وابسته-كه اوج محنت و كبت‏بود-بلكه در طول قرنها.ما از لحاظ هنرى ملتى هستيم كه استعدادمان از ملت‏هاى ديگر كمتر نيست...تا آن حد كه من با هنر و هنرمندى آشنا هستم،مى‏بينم كه ما خيلى سابقه داريم...مضامينى كه در شعرهاى ما،در قصه‏هاى ما و در برخى از انواع ديگر هنر در كشور و ملت ما هست و از دير زمان وجود داشته،برجسته است.در زمان خودمان هم،آن دوران محنت‏بزرگ تاريخ ملت ايران...كه آمده بودند همه چيز را غارت كنند و ببرند و خورده بودند،مى‏ديديم استعدادهاى بسيار برجسته‏اى در زمينه‏ى شعر،در زمينه قصه‏نويسى و در زمينه‏ى فيلم و عكس و چيزهاى ديگر وجود داشت،اما اين سرچشمه‏ها را با دستهاى آلوده‏ى خودشان آنچنان آلودند كه نه فقط تشنگى را برطرف نمى‏كرد،نه‏فقط شفا بخش نبود،كه كشنده بود. (40)
...يك نوع هم ايده‏هاى غير اسلامى و ضد اسلامى‏ست.مثل آنچه در اين چهل پنجاه سال اخير داخل ادبيات ما شد،كه بعضى ايده‏هاى ماركسيستى و بعضى ايده‏هاى ضد اسلامى است و به فرهنگ غربى و تجدد غربى گرايش دارد،مانند شعرهايى كه در سروده‏هاى بعضى شعراى اوائل اين قرن مشاهده مى‏شود.اينان شعرهايى دارند،كه در آنها حرفى را مى‏خواهند بزنند.اما اين حرفها بهيچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى بطور واضح ضد اسلامى هم هست...امروز هم هستند شعرايى كه همان خط را ادامه مى‏دهند...پس شعرى كه مى‏خواست در دوره‏ى گذشته ايده‏اى،هدفى را تعقيب كند-اگر اسلامى بود،از گرايشهاى انقلابى اسلام خالى و اگر غير اسلامى بود كه،تكليفش روشن بود:هيچكدام به درد انقلاب ما نمى‏خورد و شعر انقلاب ما نيست. (41)

هنر امروز و آينده

صحنه‏اى را كه قلم‏هاى بد سابقه يا بد دل (از انقلاب شما) چه در داخل كشور يا در هر جاى دنيا،ارائه كردند،چهره‏هاى معروف، آلوده‏كنندگان صفاى طينت انسانى...شما پاك كنيد،مدعى شما فقط هنرمندان بدبخت‏سيه رويى نيستند كه از انقلاب رو برگرداندند و خود را محكوم به فنا كردند،بلكه پيكر عظيم هنرى دنيا،تا آنجا كه در مشت‏سياست‏هاى استكبارى‏ست،مدعى شماست (42) .
مسلم است كه:اگر جوانان معتقد ما با ذخيره‏اى ارزشمند استعداد كه در آنان هست،و با زمينه‏ى مساعدى كه انقلاب براى آنان فراهم آورده و با بهره‏گيرى از سوژه‏هاى بديع و بى‏نظيرى كه صحنه‏هاى انقلاب و جنگ تحميلى در اختيار آنان نهاده،و نياز مبرمى كه امروز به هنر نمايشى براى رسوخ و گسترش مفاهيم انقلابى احساس مى‏شود،همت‏خود را صرف تئآتر و سينما كنند و تكنيك و محتوى را به پيش ببرند،پس از چندى انقلاب اسلامى خواهد توانست‏برجسته‏ترين آثار هنرى در اين رشته را به دنيا عرضه كند وبشريت‏به يكى از ارزشمندترين هداياى انديشه الهى و اسلامى دست‏يابد. (43)
...خواه و ناخواه آنچه امروز در جامعه‏ى ما مى‏گذرد،در آيينه روشن ذوق و استعداد هنرمندان و اديبان اين روزگار منعكس خواهد شد.منتها هنرمند و اديب با فرهنگ اين وظيفه را هم دارد كه اين آيينه را هر چه صيقلى‏تر و صاف‏تر و روشن‏تر كند...هميشه اين آيينه منعكس كننده‏ى دقيق واقعيات نيست.
گاهى كج و معوج نشان مى‏دهد. (اما) يك روز سرانجام حقيقت روشن خواهد شد و آنان كه سعى كرده‏اند آن را زشت و منحرف نشان دهند،افشاء خواهند شد. (44)
ما عقيده داريم كه هنرمند جوان امروز كه صادقانه دل به انقلاب سپرده و در خدمت انقلاب و در خدمت آرمانها و ارزشهاى انقلاب قرار گرفته است و مؤمنانه از انقلاب حرف مى‏زند،همان گزارشگر جاودانه‏ى تاريخ اين روزگار و حقايق اين روزگار است. (45)
روزى كه ادبيات انقلابى ما روند كنونى رشد و تعالى را پيموده باشد،مى‏تواند الگوى تازه‏اى براى ادبيات اين عصر شود.تصوير آرمانى زندگى و تشريح نقاط زشت و زيباى انسان امروز،و ترسيم راهى كه آدمى را به آسايش و رستگارى و تعالى حقيقى مى‏رساند، بيش از همه،از آن شاعر و هنرمندى ساخته است كه در مهد انقلابى خدايى و مردمى زيسته و نظام ارزشى متعالى را در صفا و قداست فضايى كه وحى الهى بر آن حاكم است،آموخته باشد. (46)
البته هنر انقلابى هنوز جوان است،از پيش آزموده و تجربه نشده.اين طبيعت جوان و اين نهال تازه روييده،بتدريج رشد مى‏كند. شما عزيزان،همه هنرمندان،همه شاعران،قصه نويسها،سازندگان نمايشنامه‏ها و فيلمنامه‏ها و تابلوها و همه‏ى آثار هنرى و نمودارهاى زيبايى‏هاى آفرينش موظفيد،نه به وظيفه‏اى خارج از الهام درونى خودتان،بلكه به وظيفه‏ى هنرى،به وظيفه‏ى اخلاقى، اين نهال جوان را بارور و شكوفا سازيد. (47)
عزيزان،توجه داشته باشيد هنرى كه امروز به نام هنر اسلامى و هنر انقلابى ارائه مى‏شود،آبروى جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى‏ست،لذا بايد هم از لحاظ تكنيك هم از لحاظ محتوى،همواره در منتهاى قوت باشد...
ما اميدوار هستيم كه آن اوج و جهش را بعد از چند سال بدست‏بياوريم...بايد محتواى هنر و قالب هنر هر دو با هم و به موازات هم ترقى و پيشرفت داشته باشد. (48)
انقلاب اسلامى ماندگار است چرا كه هدايت الهى و حمايت مردمى پشتوانه‏ى آن است.هنر شما بايد در راه تعميق ارزش‏هاى آن بكار رود.شما بايد از ابزار هنر خود شمشيرى بسازيد تا ناپاكى‏ها و ناخالصى‏ها را بزدايد،تا راه رشد پاكى و خلوص و تقوى در جامعه باز و هموار شود. (49)
امروز با حاكم شدن ارزشهاى الهى و با ورود توده‏هاى مردم در صحنه‏هاى جدى و واقعى زندگى ميدان هنر آزمايى به روى همه باز است.فضاى انقلاب‏آنهم انقلابى كه به معناى حقيقى كلمه،متكى به دست و دل مردم است،خود بزرگ‏ترين مشوق است.مفاهيم انقلابى و حماسه‏هاى مردمى و آرمانهاى انقلاب،وسيع‏ترين عرصه‏ى جولان ذهن شاعر و هنرمند است.هر ذهن آفريننده مى‏تواند: در شرف و شجاعت اين مردم،در مبارزه به خاطر زندگى شايسته با گرگان درنده‏ى استكبار،در شكستن بت‏هاى زر و زور و تزوير،در صفاى دل جوانان،در استحكام و مقاومت مادران...در افراشتن پرچم حمايت از مستضعفين و در صدها جلوه‏ى انقلاب اسلامى، مسحور كننده‏ترين زيبايى‏ها را ببيند و با سرانگشت ذهن خلاق خود براى ديگران ترسيم كند.اين طبيعى‏ترين توقعى‏ست كه انقلاب از شاعر و هنرمند امروز دارد،انقلاب بى‏شك چشم به راه آنها كه مى‏گفتند«بر طاغوت‏»اند اما در عمل‏«با طاغوت‏»رفتند، نخواهد ماند.بيشترين تكيه‏ى انقلاب بر نيروهاى زاييده از انقلاب و پرورش يافته در مهد آن است. (50)
هزاران چشمه‏ى جوشنده هنرى را دستهاى پليد و خائن آلوده كردند...ما امروز آثار فرهنگى حركت‏به اصطلاح هنرى دوران گذشته را از نزديك مى‏بينيم.شما مسؤوليت‏سنگينى بر دوش داريد،بخصوص شما هنرمندان،و همه‏ى هنرمندانى كه اكنون در اين جمع حضور ندارند.كار بسيار دشوار است.منتها به فضل الهى يك امتياز داريم-و آن انقلاب است.امتياز انقلاب،امتياز عجيبى است...مثل هواى بهارى‏ست...گل را در گلدان،در گلخانه و در اتاق هم مى‏توان رشد داد،اما با صحراى باز قابل مقايسه نيست و با طراوت گسترده‏اى كه باران بهارى بر او مى‏بارد و آفتاب بر آن مى‏تابد و زمين حاصلخيز آن را...با سرعت و شتاب بارور مى‏كند... (51)
استعدادهاى مردم گنجى پايان ناپذير و معدنى بى‏انتها و قيمتى‏ست.كسانى مايل بودند از آن استفاده‏هاى سوء بشود.امروز اين معدن قيمتى در اختيار انقلاب است،در اختيار اسلام است.اين معدن قيمتى،ذوق و استعداد و خلاقيت و هنر انسان است:«الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه‏»...هر چه ممكن است‏بهتر و خالص‏تر و بى‏غش‏تر آن را استخراج كنيد،بسازيد و توليد كنيد. (52)
بنده از ته دل و از بن دندان ايمان راسخ و قطعى دارم كه هنر آينده‏ى اين كشور،هنرى جوشنده و هنرى برتر خواهد بود.همانطور كه در ميدانهاى ديگر مشاهده كرديم.مثلا،شما خيال مى‏كنيد،نيروهاى نظامى ما،در جنگ چقدر هنر رزمندگى مى‏توانستند داشته باشند؟...ملت ما چقدر مى‏توانست‏بجنگد،چقدر مى‏توانست مقاومت كند؟حالا شما ببينيد چه خبر است،حماسه‏هاى بى‏نظير در ميدان‏ها...شما گزارشگران اين صحنه‏ها هستيد...گزارش اين صحنه‏ها كار هر كس نيست.شما هستيد كه روايتتان و حكايتتان مى‏تواند اين زيبايى‏ها را به چشم بكشاند...بايد مايه‏هاى هنرى‏تان را هر چه ممكن است قوى كنيد،ضعف‏هاى مختلف را برطرف كنيد،اغماض نكنيد. (53)
بدون مجاهدت وقفه ناپذير شما شاعران آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطه‏ى فرهنگى ميسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شكوفايى و جهش متناسب را نخواهد يافت.بايد:
اولا:همه‏ى ظرفيت‏شعرى جامعه به كار بيفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربيت‏شود و فعليت‏هاى فراموش شده و به دست‏غفلت‏يا تغافل سپرده،در صورت سلامت‏به صحنه باز گردانده و نواخته شوند.
ثانيا:بايد شعر به فخامت و شيوايى لازم برسد و سخافت و سستى و خشكى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا:در موضوعات و اهداف شعرى‏«بيشتر به مسائل مهم كنونى جامعه و نيز به معارف اسلامى كه مايه‏ى رسوخ پايه‏هاى نظام اسلامى‏ست،پرداخته شود و شعر كاملا در جهت هدفهاى انقلاب حركت كند.
رابعا:در زبان و تعبير و زيبايى و آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدها كه كمال مطلوب در باب شعر اين زمان،از آن بى‏نياز نيست. (54)
هنر امروز ايران هنر«مقاومت‏»است،نه هنر«تسليم و سازش‏».اينگونه هنر،شرط اصلى آگاهى و زمان شناسى و نيز شجاعت و گستاخى در برابر تهاجم وحشيانه‏اى‏ست كه در آن از همه‏ى ابزارها براى سركوبى و به ذلت كشانيدن ملت ما استفاده مى‏شود. (55) بقاياى هنر دوران طاغوت كه تسليم در برابر تهاجم فرهنگى بيگانگان،روح و ويژگى اصلى آن بود،نمى‏تواند در بناى فرهنگ و هنر انقلابى اين روزگار نقشى و سهمى داشته باشد. (56) بايد به كارى همه جانبه و خستگى ناپذير در زمينه‏ى آموزش و پرورش هنرى پرداخته شود و مسؤولان و دست اندركاران امور فرهنگ و هنر در دولت جمهورى اسلامى همه‏ى امكانات لازم را براى اين رويش و پرورش در اختيار هنرمندان و هنر پژوهان بگذارند. (57)
استمرار و تداوم اين حركت دانشجويى،نويد بخش آن است كه نهال شعر جوان و انقلابى،در كار بالندگى و شكوفايى‏ست...همزمانى اين اجلاس با جنبش راهيان كربلا...مضمون تازه و شور و حالى مخصوص به آن مى‏بخشد.روح و تپش اين حركت فداكارانه... مخصوصا در مضمون و قالب شعر و ادب فارسى بايد نمودى برجسته و واضح داشته باشد.در حقيقت،شعر دوران انقلاب بايد چاووش خوان قافله‏ى انقلاب باشد. (58)
شاعران جوان مى‏توانند منعكس كننده‏ى همه‏ى آرمانها،سياستها،روشها و واقعيتهاى انقلابشان در آثار شعرى خود باشند...امروز ملت‏ها همچون الگويى به انقلاب ما و ملت ما و كشور ما و نظام ما مى‏نگرند،بسيارند آنها كه مى‏خواهند سرنوشت‏خود را در آيينه‏ى اين انقلاب ببينند.پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيل‏ترين و خالص‏ترين و گيراترين زبانهاست،به آنان منتقل شود.انقلاب در قالب هنر و ادبيات آسان‏تر و صادقانه‏تر از هر قالب ديگر قابل صدور است. (59)
ما بايد قرص و محكم مواضع خودمان را بگوييم كه:اى نويسنده!فيلمساز!نمايشنامه نويس!تو اگر واقعا مى‏خواهى براى اين انقلاب و با مردم باشى،ايدئولوژى اين مردم را بفهم و با اين ايدئولوژى حركت كن و شاعر مردمى و هنرمند مردمى باش.اما اينكه تو بخواهى در برج عاج خودت بنشينى و همان ذهنيات قديمى را مطرح كنى،از مردم جدا مى‏مانى و منزوى مى‏شوى،و چون اين حكومت،حكومتى مردمى‏ست وقتى از مردم جدا شدى از همه جا منزوى و بيگانه خواهى شد. (60)
...جزو نامه‏هايى كه برايم آمده بود،يك نامه از شاعر معروفى بود،نمى‏خواهم اسمش را بياورم...او ضمن تقدير از اينكه شما به شعر پرداخته‏ايد...از باب گله نوشته بود كه ما بعد از انقلاب شعرهايى گفتيم و چنين و چنان...و كسى به سراغمان نيامد...وقتى به شعرش نگاه كردم ديدم در همان شعرها نويد مى‏دهد كه اين خزان خواهد گذشت!...من به يكى از برادران گفتم در جوابش بنويسد:تو اينقدر ديد ضعيفى دارى كه گمان مى‏كنى حالا دوران خزان است،و اين بهارى را كه دميده نمى‏بينى...آنوقت گله مى‏كنى كه چرا از مردم جدا هستم.بهار آمده منتها بهارى‏ست كه دست تطاول گلچين در آن بيداد مى‏كند،لذا كارى كه بايد كرد اينست كه بايد رفت جلو دست گلچين را گرفت و الاغى را كه در ميان گلزار افتاده،بيرون كرد،نه اينكه منكر وجود بهار شد.بهار با همه‏ى سرسبزى و زيبايى دميده،لكن تو نمى‏توانى آنرا ببينى،يا اينكه گفته‏اى:صبح خواهد دميد!اين چه ديدى‏ست كه صبح دميده را نمى‏توانى ببينى؟!...او مجددا نامه نوشت و خيلى خوشحال شده بود و توضيحاتى داد...و آن برادر ما هم مجددا درجوابش يك نامه‏ى بسيار جالبى فرستاد... (61)
به هر حال،اين قشر هنرمند از معدود قشرهايى‏ست كه بيش از هر كس مى‏خواهد قدرش شناخته شود،اينكه مى‏بينيد اينها زود رنج و زود قهر و حساس هستند بخاطر همين است.بنابر اين وقتى با يك نفر صحبت مى‏كنند و مى‏بينند كه او حرف آنها را نمى‏فهمد،به خودشان مى‏گويند به كسى كه حرف مرا نمى‏فهمد،چه بگويم؟!لذا قهر مى‏كنند و مى‏روند و به خودشان دردسر بحث و مباحثه نمى‏دهند. (62)
...موضوع را مى‏توان داد به يك نويسنده يا هنرمند تا او به صورت ابتكارى از هنر خود استفاده كند...اين جزو مصاديق محدود كردن هنر هنرمند نيست كه يك عده‏اى پيدا شده‏اند...و مى‏گويند:شما داريد هنرمندان را به زنجير مى‏كشيد،داريد محدودشان مى‏كنيد،هنرمند آزاد است،هنر در چارچوب عقايد و تفكرات و ايدئولوژى‏ها قرار نمى‏گيرد!اين دروغ محض است...هنر همواره بهترين زبان تبيين ايدئولوژيها بوده است.بنابر اين...اولويتهايى را كه مخاطب امروز به آنها احتياج دارد،بايد به هنرمند ارائه بدهيم. (63)
لازم است عرض كنم كه در زمينه‏ى هنر و تربيت هنرى و كار هنرى،در گذشته،پيش از انقلاب،متاسفانه خيلى كم كارى داشته‏ايم، اين بايدجبران شود. (64)
مخاطب من كسانى هستند كه مى‏توانند كار هنرى فعال و پر تلاش انجام دهند و پيام هنرى را ابلاغ كنند.البته بايد كار كنند، بايد تلاش كنند،بايد از قالبهاى خوب و تكنيك‏هاى خوب قابل قبول و قابل ارائه در همه‏ى رشته‏ها و شعبه‏هاى هنر استفاده كنند. (65)
...بى‏شك معارف كنونى كه در اختيار ماست،به خاطر ضعف و انحطاط فرهنگى دوران گذشته با برخى زوايد مضر همراه است،بايد فرهنگ ملت ما كه بر پايه‏هاى اسلامى و بينش اسلامى متكى‏ست از آنها خلاص بشود.
بنده به عنوان يك مسؤول و يك ايرانى انتظارم از وضع كنونى اجتماع خودمان اينست كه حالا ديگر به طريقى عمل كنيم كه بتوانيم عقب ماندگى فرهنگى خود را كه بتدريج در طول چند قرن مخصوصا همين اواخر به آن دچار شده‏ايم،جبران كنيم...آيا واقعا نمى‏توانيم در زمان كنونى و در جامعه علمى خود،فلاسفه‏اى داشته باشيم مثل فارابى و ابن سينا،و دانشمندانى داشته باشيم چون خوارزمى و زكرياى رازى و ابو ريحان بيرونى و خيام و شعرا و ادبا و هنرمندانى داشته باشيم مثل فردوسى و سعدى و حافظ و فقهايى مانند شيخ طوسى و محقق و علامه حلى...آيا ما حق نداريم توقع داشته باشيم كه در دوره‏ى خود فلاسفه‏اى،دانشمندانى، فقهايى،شعرا و ادبايى و مورخانى و محققانى آنچنان،باز هم داشته باشيم؟چرا،مگر چه اتفاق افتاده؟
ايرانى همان ايرانى‏ست،سرزمين همان سرزمين است،شرايط تاريخى و اوضاع‏اجتماعى بهتر از آن دورانهاست.پيشرفت دانش و علوم نيز به ما كمك مى‏كند.زبان ما زبانى غنى و رسا و پر ظرفيت است و خود زبان در پيشرفت دانش و علوم و معارف و گسترش و ارائه‏ى آن و تبادل آن نقش مؤثرى دارد.با اين زبان،با اين استعداد،با اين وضع،با آگاهى از پيشرفتهاى جديد جهانى چه دليلى دارد كه ما اين انتظار را در دلمان نپرورانيم كه ايران همان نبوغ و همان برجستگى‏هاى علمى و شكوفايى فرهنگى اسلامى قرون ميانه‏ى اسلامى را امروز هم ارائه كند.
يك سلسله اتفاقها روى داد...و دانش در غرب آن جوشش را پيدا كرد.آنها نه استعدادشان بيشتر از مردم مشرق زمين است،نه سابقه‏ى تمدنى مانند شرق دارند،و نه اوضاع اجتماعى و وضع حكومتها و اوضاع سياسى و تشكيلات سياسى‏شان بهتر از تشكيلات سياسى شرق بود،بلكه گاهى ظالمانه‏تر و سخت‏تر هم بوده است.
بنابر اين،بر حسب يك سلسله امكانات،غرب در مسابقه‏ى دانش از شرق جلو افتاد،از شرق اسلامى و از ايران.ايران مهمترين و گرم‏ترين كانون دانش و معرفت.در طول اين چند قرن در بين كشورهاى اسلامى ديگر بود.حالا چرا بايد تصور بكنيم كه تا ابد بايد اوضاع همين گونه باشد؟به چه دليل؟
اولين قدم اين است كه ما محتاج ديگران نباشيم،البته همه‏ى انسانها به هم محتاجند،در حقيقت متكى به ديگران نباشيم يعنى اگر عصايشان را از زير بغل ما كشيدند،ما به زمين بيفتيم!!اين اولين قدم است. (66)

شعر از مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)

من از اينكه احساس مى‏كنم كه بحمد لله در جامعه‏ى ما شعر اين چنين با مفاهيم زنده‏ى اين جامعه آميخته شده،و از يكنواختى و تكرار بيرون آمده،به عنوان يك دوستدار ادبيات و شعر احساس خوشحالى مى‏كنم...البته استثناء هميشه بوده و هست...اما قبلا جريان شعر كلا تكرارى بود و شعر در خدمت آرمانهاى عالى و بلند انسان و در اختيار مسائل اساسى زندگى انسانها،نبود. (67)
در هر دوره‏اى كه تحولى در جامعه بوجود آمده،تغييرى در خط مشى جامعه ايجاد شده و...شعر هم تغييرى كرده لكن باز برگشته به روال معمولى.مثلا در كشور خود ما،شعر در دوران مشروطيت تكانى خورد،مضمونها نو شد و در خط جديدى افتاد اما باز تدريجا برگشت‏به همان آهنگ و روال سابق. (68)
...آنچه بود تكرارى بود و چيز جديدى براى مردم زمان خودشان نداشت،پيامى،خبرى،احساسى.انقلاب ما بحمد لله در ادبيات و هنر و بخصوص درشعر يك تحول ايجاد كرده است. (69)
يكى از پرشورترين موضوعات...همين موضوع شهادت و شهيد است...همين چند تا شعر كه خوانده شد...اينها را بگذاريد پهلوى مرثيه‏هاى معروفى كه در تاريخ هست...مثل خاقانى كه مرثيه براى پسر خودش سروده...بينى و بين الله،اين شعرى كه امروز براى يك شهيد گفته شد،با آن تلقى از شهادت،با آن معناى زيبا و فاخر،مردن در راه خدا و به خون غلطيدن در راه آرمانهاى انسانى،كه اين شاعر آن را حس مى‏كند،لمس مى‏كند...اين شعر اصلا يك نوع ديگر است...و قابل مقايسه با آن شعر بلند و محكم فلان شاعر بزرگ در مرثيه فلان عزيزش نيست.اگر چه زبان آن شاعر بزرگ و هنر شعرى او ممكن است‏بالاتر هم باشد،اين يك راه و يك پديده‏ى تازه است و بايد آن را دنبال گرفت. (70)
...اين مفاهيمى كه امروز در انقلاب ما وجود دارد:مساله‏ى مجاهدت در راه خدا،مساله‏ى طرفدارى از مستضعفين،مساله‏ى مبارزه با مستكبران و ظالمان اين مساله‏ى همگانى عشق به رهبر و احساسات عاشقانه و صادقانه نسبت‏به امام...اينها همه موضوعات جديد و پر طراوتى‏ست. (71)
آدم معمولى براى اينكه بفهمد،احتياج دارد كه توجهش جلب شود...دل و نگاهش كشيده شود...چه موقع نگاه خواهد كرد؟آن وقتى كه جاذبه وجود داشته باشد،آن وقتى كه هنر باشد،زيبايى باشد،شعر،تجسم زيبايى است پس‏براى تبيين و تفهيم قيقت‏شعر بايد رشد كند. (72)
اين برادران جوان كه اينجا شعر خواندند،اين استعدادها و چشمه‏هاى جوشان...من تعجب مى‏كنم كه اينهمه استعداد در اين مملكت كجا بود،چرا قبل از انقلاب نبود يا پيدا نبود؟آنروزها ما خبر داشتيم در عالم ادبيات و شعر چه مى‏گذرد،اين همه استعداد جوشان وجود نداشت و خود انقلاب بود كه دلها را براى جوشش اين استعدادها آماده كرد...تا دلى آتش نگيرد حرف جانسوزى نگويد.اين دلها كه باز شد،زبانها هم باز شد،گنجينه‏هاى هنر از جانها استخراج و آشكار شد. (73)
بحمد لله اين همه استعداد خوب در جامعه‏ى ما وجود دارد،اينها بايد كار كنند.من توصيه‏ام به جوانهاى هنرمند،به جوانهاى شاعر اين است كه استعداد،كافى نيست،كار بايد بشود. (74)
در گذشته...شجاعتى چشم يك شاعر را بخود جلب مى‏كرد...در وصف شجعان چه سخنها كه گفته شده.خوب بفرماييد امروز،اين شجاعت‏ها در ميدان نبرد،...شجاعت جوانان،شجاعت مردان،شجاعت زنان و همسران،شجاعت مادران،آن مادرى كه چهار يا نج‏شهيد مى‏دهد،هيچ دلى به شجاعت اين گونه خانواده‏ها در تاريخ نبوده است...اين زيبايى‏هاى چشمگير گوناگون معنوى كه هميشه شعرا و اهل زبان و اهل دل به دنبال آنها بودند تا هنر خودشان را به پاى آن زيبايى معنوى بريزند.پس آنانكه هنر دارند بريزند در پاى‏اين زيباييها. (75)
كارگردانان سلطه‏ى فرهنگى غرب،تلاش گسترده‏اى كردند كه شعر و ادب فارسى را در خدمت هدفهاى انحرافى يا پوچ در آورند و در اوج حركتى كه‏«تجدد مآبى‏»ناميده و پنداشته مى‏شد،كوشيدند شعر را...به فساد و هرزگى و پستى آلوده كنند...حجم شعرى كه به كار ضلال ذهن و دل مردم گرفته شد يا به آستان جباران قدر ناشناس نثار گشت،در دوران سلطه فرهنگى كم نيست. (76)
اسلام كلام والا،و نيز،سخنسراى خداجوى را ارج مى‏نهد.سخن زيبا نشانه‏اى از خداوند جميل است و خداوند،زيباترين گفته‏ها را كه كلام الهى‏ست،بر بالهاى فصاحت و بلاغت نشانيده،به پروازى جاودانه درآورده و همه‏ى تاريخ را با فروغ درخشان آن،منور ساخته است. (77)
رسول امين پروردگار...شاعران متعهد را فرمانروايان كشور سخن مى‏خواند.
اين سيره‏ى نيكوى اولياء الله است كه ارجمندترين حقايق را در نفيس‏ترين حله‏هاى بيان،بر دلهاى پاك عرضه كنند و سخن فاخر و برنده‏ى خود را همچون ذوالفقارى پيروز بر پيكر سيه كاران دوران فرود آورند. (78)
به بركت صدور همين بيانات شيوا و شور انگيز كربلاست كه عاشورا فقطيك حادثه نيست،يك فرهنگ است،تابلويى است كه در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشته‏اند و بر تاريخ عرضه كرده‏اند. (79)
جنگ،خود شعرى‏ست كه رساتر از هر سخن بر صفحه‏ى روزگار نقش مى‏بندد و آزادگان جهان بيت الغزل عشق و ايمان و ايثار را بر سنگرهاى جوانمردان رشيد،خواهند خواند. (80)
چگونه مى‏توان هنرمند و شاعر بود و جدال خونين حق و باطل را،و نور و ظلمت را،كه امروز از همه جا برجسته‏تر در جبهه‏هاى نبرد شجاعانه‏ى ما با دشمن مهاجم و متجاوز در جريان است،نديد و حس نكرد و از آن سخن نگفت؟ (81)
من گاهى ديده‏ام كه در صفحه‏ى اول روزنامه شعرهايى از يك برادر خوب،آورده‏اند كه آن برادر خودش خوب است اما شعرش خوب نيست...آنوقت اين شعر را در صفحه‏ى اول و با حروف برجسته چاپ كرده‏اند.در حاليكه از نظر معيارهاى ادبى خيلى پيش پا افتاده است،غلط هم دارد آنهم غلط چاروادارى،نه غلط انجمنى(×)،يعنى قافيه و وزن و همه چيزش خراب است‏يا حشو زشت چشمگيرى دارد كه وقتى يك آدم اهل ذوق و شعر روزنامه را بردارد،ولو به عنوان اينكه خبرش را بخواند و چشمش به چنين‏چيزى بيفتد،روزنامه را دور مى‏اندازد. (82)
بدون مجاهدت وقفه‏ناپذير شما شاعران،آگاه و متعهد،جبران خسارتهاى دوران سلطه‏ى فرهنگى ميسر نخواهد شد و شعر انقلابى آن شكوفايى و جهش متناسب را نخواهد يافت.بايد:
اولا-همه‏ى ظرفيت‏شعرى جامعه به كار بيفتد،استعدادهاى جوشان شناخته و تربيت‏شود و فعليت‏هاى فراموش شده و به دست غفلت‏يا تغافل سپرده شده در صورت سلامت‏به صحنه باز گردانده و نواخته شود.
ثانيا-بايد شعر به فخامت و شيوايى لازم برسد و سخافت و سستى و خشكى مطلقا از آن زدوده شود.
ثالثا-در موضوعات و اهداف شعرى بيشتر به مسائل مهم كنونى جامعه و نيز به معارف اسلامى كه مايه‏ى رسوخ پايه‏هاى نظام اسلامى‏ست،پرداخته شود و شعر كاملا در جهت هدفهاى انقلابى حركت كند.
رابعا-در زبان و تعبير و زيبايى آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدها و كارهاى ديگر نيز هست كه كمال مطلوب ارباب شعر اين زمان از آن بى‏نياز نيست. (83)
استمرار و تداوم اين حركت دانشجويى،نويد بخش آن است كه نهال شعر جوان انقلاب،در كار بالندگى و شكوفايى‏ست...در قيقت‏شعر دوران انقلاب بايد چاووش خوان قافله‏ى انقلاب باشد. (84)
شاعران جوان مى‏توانند منعكس كننده‏ى همه‏ى آرمانها،سياستها،روشها و واقعيتهاى انقلاب در آثار شعرى خود باشند...پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيل‏ترين و خالص‏ترين و گيراترين زبانهاست‏به آنان منتقل شود. (85)
صحبت‏با اعضاى‏«سومين كنگره‏ى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»جهاد دانشگاهى-27/9/1365
بسم الله الرحمن الرحيم
ترجيح مى‏دادم كه بقيه وقت را به همين ترتيب (86) ،بنده مستمع باشم و شما سراينده و خواننده،ليكن برنامه را اينجور تنظيم كرديد و من هم تسليم مى‏شوم...
لازم مى‏دانم قبل از هر سخنى تشكر صميمانه خود را از برادران و خواهرانى كه دست‏اندركار تشكيل اين كنگره‏ى شعر بوده‏اند، عرض كنم.همچنين از يكايك شما كه هر كدام سهمى در برگزارى اين اجتماع با ارزش داشتيد،بخصوص كسانى كه شعرهاى سازنده و مفيد سروده‏اند،تشكر مى‏كنم.
در باره‏ى مسائل مربوط به شعر مطالب زيادى هست كه اى كاش فرصت‏هايى مى‏بود يا باشد كه گاه‏گاه اين مطالب مطرح شود، لكن حالا،در محدوده‏ى اين وقتى كه گذاشته شده،من فقط به چند مطلب كوتاه اكتفا مى‏كنم.اولا در دنياى ادبيات و هنر،شعر ويژگى و امتيازى دارد.البته هنر با همه‏ى قالب‏ها و شيوه‏هايش،چه هنرهاى نمايشى چه هنرهاى تجسمى و چه هنرهايى كه شايد بتوان هنرهاى آوايى به آنها اطلاق كرد مثل شعر و قصه و نمايشنامه و نثرهاى گوناگون،همه‏ى اينها هر كدام در جاى خود در ابلاغ يك پيام و تجسم بخشيدن به احساسات-كه در جاى خود از انديشه و عقل كمتر نيستند بلكه شكل مصفاى انديشه و عقل هستند-نقش فراوانى دارند.ارزش هنر اساسا در همين است.هنر يك شيوه‏ى بيان است،يك شيوه‏ى ادا كردن است،حقيقت هنر چيزى جز اين نيست.منتها اين شيوه‏ى ادا و اين شيوه‏ى بيان وقتى كه هنر به معناى حقيقى كلمه شد،از همه چيز ديگر،از هر تبيين ديگر،رساتر،دقيق‏تر،نافذتر و سازگارتر است،ارزش هنر در اين است.هر كدام از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن، دقيق‏تر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،هر كدام بحثى دارد و شايد دقت در هر يك از اينها به فهم معناى هنر،كمك كند.ممكن است‏يك ارائه و گزارش گر چه على الظاهر علمى و تحقيقى و دقيق،اما حاوى ارائه‏ى هنرى نباشد.همه‏ى هنرها در اين هت‏يكسانند و البته اگر در همه‏ى اينها،جنبه‏ى ارائه،گزارش و ابلاغ پيام باشد،باز فقط يك بعد از هنر است،باز همه‏ى هنر نيست.
ابعاد ديگرى هم در ماهيت و عنصر هنر وجود دارد كه حالا جاى بحث در آنها نيست ولى همه ارزش دارند.و بنده بارها گفته‏ام كه هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس ماندن ندارد،شانس نفوذ و گسترش ندارد و فرقى هم بين پيامهاى حق و باطل نيست.
هنر يك ابزار فوق العاده است،اما در بين شيوه‏هاى گوناگون هنر بعضى خصوصيتى دارند و از آن جمله شعر است.شعر امتياز دارد: مى‏بينيد كه يكى از قديمى‏ترين پديده‏هاى تمدن بشرى شعر است،شايد نقاشى هم تا حدودى همين گونه باشد.اما در بقيه‏ى انواع هنر اين را كم مشاهده مى‏كنيد.زبان شعرو ارائه‏ى شعر بسيار قديمى و باستانى‏ست و نشان مى‏دهد بشر از آغاز به شعر احتياج داشته است.مى‏گويم بشر و منظورم:هم شاعر،هم هنرمند و هم مخاطب هنرمنداست،همه به اين امر احتياج داشته‏اند،اگر نداشتند اينقدر زود پديد نمى‏آمد و اينگونه در طبيعت،در آفرينش و در تاريخ نمى‏ماند.
شعر چنين خصوصيتى دارد.الآن هم اگر شما بخواهيد در ميان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همه‏ى پديده‏هاى معنوى بشريت كاوش كنيد،مثلا فرهنگ و تمدن و تاريخ و ذهنيت كشورى را...بشناسيد،عمق آنها را بشناسيد،يكى از بهترين و در دسترس‏ترين كارها اين است كه به شعرشان نگاه كنيد.
شعر در حقيقت عنصر اصلى ادبيات است.اين ارزش نفس شعر است.بايد به اين نكته در انقلاب توجه داشت و به آن بها داد.شعر را نسبت‏به ديگر هنرها بايد اولى شمرد،اگر چه ديگر هنرها هم در جاى خود،ستايشهاى شايسته‏ى خود را دارند.و اى بسا در بعضى از آنها كيفيتى هست كه اگر شعر با آنها همراه باشد،تجلى هنر به حد اعلى مى‏رسد.
...اگر ما قدر اين تحول عظيم تاريخى ملت ايران را بدانيم و انشا الله بتوانيم نگهش داريم و پر بارش كنيم،اين امر به ادبيات و هنر نياز فراوانى دارد...تمدنى كه به دنبال اين تحول مى‏آيد و خواهد آمد و دنيا را،بلا ترديد تحت الشعاع قرار خواهد داد،ايدئولوژى و فرهنگى كه با اين انقلاب درخشيد و طلوع كرد...نيز اين بار عظيم معنوى،همه به ابزارهاى فراوان احتياج دارند.و بهترين و رساترين و نافذترين اين ابزار هنر است از جمله شعر.انقلاب و اسلام به شعر نياز دارد.درست همين جا بايد عرض كنم:كسانى كه تصور مى‏كنند انقلاب اسلامى با ادبيات و با هنر سر و كارى ندارد بسيار اشتباه مى‏كنند و نمى‏دانند چه مى‏گويند.اين انقلاب بيش از همه به يك ادبيات قوى و فرهنگ غنى نيازمند است.من...واقعا در فكرم كه اگر اين انقلاب در كشورى پديد مى‏آمد كه خودش يك زبان غنى نداشت-مثل بعضى‏كشورهاى آفريقايى-چه مى‏شد،زبانى مثل زبان فارسى با آن سابقه‏ى تاريخى و با اين ظرفيت عظيم،[مى‏دانيد زبان فارسى از لحاظ ظرفيت فوق العاده است،و آنطور كه اهل زبان و زبانشناسها مى‏گويند،يكى از بهترين زبانهاست]...اگر چنين ظرفيتى نداشت و قرار بود با همان زبان گنكلاس (87) محلى،اين فرهنگ انقلابى را انتقال بدهد يا از يك زبان بيگانه استفاده كند،چه بلايى بر سر اين انقلاب مى‏آمد؟
اين بليه‏اى‏ست كه ما امروز دچارش نيستيم.ما امروز يك زبان قوى داريم،يك فرهنگ عميق و تاريخى غنى داريم،يك ذهنيت فرهنگى در ملتمان و همه‏ى مردممان داريم.اما هنر سطح بالا نداريم.اين نكته‏اى است كه در باره آن صحبت‏خواهم كرد زيرا به شدت به آن نيازمنديم.همه‏ى ابزارهاى لازم هست اما آن هنر برنده‏ى تيزى كه امروز بتواند اين ابزارها را سر هم سوار كند و اين ظرف را از محتواى فرهنگى اين انقلاب پر كند و ارائه دهد،وجود ندارد.اين مشكل بزرگ كار ماست و بايد دنبالش باشيم.
به عنوان مقدمه در ذهنتان نگاهى به صدر اسلام بيندازيد.مفاهيمى كه من از آنها حرف مى‏زنم،همان مفاهيم اسلامى‏ست،مفاهيم صدر اسلام است.آنچه كهنه نمى‏شود،مفاهيم است.كهنگى در همه چيز راه مى‏يابد جز در مفاهيم اصيل انسانى.اينها كهنگى بردار نيست.ابزارها عوض مى‏شوند،رابطه‏ها عوض مى‏شوند،قالبها عوض مى‏شوند،اما مفاهيم اصيل انسانى هيچ وقت عوض نمى‏شوند: شرافت‏هاى انسانى،كرامت‏هاى انسانى،حسن‏ها و قبح‏هايى كه عقل انسان آنها را تشخيص مى‏دهد،عوض شدنى نيست.
بنابر اين معرفت اسلامى همواره براى ما يك معرفت نو است.خود اسلام از اول در يك قالب صد در صد هنرى ارائه شده و آن قرآن است.قرآن از لحاظزبان هنرى،پديده‏اى بى‏نظير و استثنايى‏ست.ما كه فارسى زبان هستيم،عمق مفهوم يك جمله‏ى فارسى،يك تركيب فارسى،يك لغت فارسى را مى‏فهميم،محال است‏يك آدم بيگانه آنطور بفهمد.مگر بيگانه‏اى كه از كودكى سالهاى متمادى در بين شما بوده يا داراى استعداد فوق العاده‏اى باشد و سالها با آن زبان سر كرده باشد.و الا امكان ندارد كه اعماق زيبايى هنرى الفاظ و تركيبات را بداند.اهل زبان يعنى شعرا،فصحا،بلغا و كسانى كه در ادبيات و هنر صاحب نظرند،همه متفقا از اول تا امروز در مقابل اوج هنرى قرآن اظهار عجز كرده‏اند...ما در انقلاب چنين چيزى نداشتيم،البته در بين مسؤولانى كه با نهضت و انقلاب سر و كار داشتند،و بهتر از همه و از جهات متعدد در شخص امام،امتيازاتى وجود دارد.ادبيات ويژه‏ى امام،ادبيات باب انقلاب است:ساده، روان،بليغ،مردمى،همه كس فهم و در عين حال درست.اصولا ادبيات اسلام خصوصياتى دارد.اما اين،يعنى ظرفيت ادبى ما و زبان انقلاب ما،اصلا با قرآن قابل مقايسه نيست.
علاوه بر اين خود رسول اكرم (ص) از ظرفيت‏هاى بالاى ادبى استفاده مى‏كرده‏اند،و نيز از كلمات رهبران اسلام در آن روزگار،از صحابه‏ى بزرگ و پيشوايان و علاوه بر اينها از شعر شعراء.پيغمبر از شعر شعراء،كه آن روز رايج‏ترين و برنده‏ترين ابزار فرهنگى بود،تا آنجا كه ممكن بود استفاده كردند.با اين كه شما مى‏دانيد كه در قرآن آياتى هست،در آخر سوره‏ى شعرا،كه به شعرايى كه خصوصيت‏«ايمان‏»را ندارند به شدت حمله مى‏كند:«و الشعرا يتبعهم الغاوون‏».تا آنجا كه مى‏فرمايد:«الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات...»،سه چهار خصوصيت‏براى شعراى خوب كه مستثنى هستند،ذكر كرده است.پس با آن نظر آنچنانى نسبت‏به شاعر، مى‏بينيد كه پيغمبر در مورد شعر و شاعر،جذب شاعر،و وادار كردن شاعر به شعر،لبخند زدن به شاعر،تحسين كردن شاعر و ارزش دادن به شعر،آن همه سرمايه گذارى مى‏كند اين در صدر اسلام كاملا مشهود است و پيغمبر در زندگى شعرا را احترام مى‏فرمود. جامعه‏اى كه در آن چيزهاى تجملى و زيادى و غير اصولى اصلا مطرح نبود و جامعه‏اى كه سياحتش جهاد و لذتش جهاد بود.در روايات گوناگونى آمده است:هر كس بخواهد از دنيا ببرد و رهبانيت پيشه كند،برود جهاد كند،هر كسى بخواهد سياحت كند برود جهاد كند.در چنين مكتبى و جهادى و مبارزه و انقلابى و در چنين جامعه‏اى كه حتى بعضى ممكن است‏خيال كنند شعر ديگر در آن جايى ندارد،شما مى‏بينيد شعرايى پيدا مى‏شوند كه پيغمبر به آنان احترام مى‏كند و شعر آنها،در باره‏ى جهاد هم نيست،در باره‏ى مسائل اصولى اسلام هم نيست.شعر است در مقابل شعر،چون دشمن،چون ضد انقلاب آن روز از ظرفيت ادبى بالايى برخوردار بود و شعراى برجسته‏اى داشت،پيغمبر شعراى اسلام را تشويق مى‏كرد كه بروند به مقابله‏ى آنها تا فقط حرف آنها در تاريخ ثبت‏شود و اسلام در مقابل اين حربه‏ى تاريخى ماندگار كه اسمش شعر است،بى‏دفاع نماند.
حالا ما در انقلاب خودمان به اين ظرفيت‏بالاى هنرى و توان بالاى هنرى نيازمنديم،همانطور كه گفتم فعلا در باره‏ى شعر بحث مى‏كنيم.زبان شعر زبان غنى‏ست.ما در زبان شعرى شاعرى مثل حافظ داريم.شعرايى مانند مولوى و سعدى داريم.اينها در زيباترين كلمات كه گاهى زيبائيش هيچ اندازه برنمى‏دارد و اصلا نمى‏شود درجه‏اى براى زيبايى آنها تعيين كرد،دقيق‏ترين و مشكل‏ترين مفاهيم را ريخته‏اند،به طورى كه خوب هم فهميده مى‏شود.اين آن حد بالاى شعرى‏ست.بنده شعر عربى را تا حدودى مى‏فهمم،-زبانهاى ديگر را نمى‏دانم و نمى‏توانم قضاوت كنم-شعر ما در مقايسه با شعر عربى در سطح و حد بالاست،يعنى به اين خوبى و به اين قدرت و قوت ما،در زبان عربى كه زبان شعر است،شعر،كم داريم،و بهتر از آن شايد اصلا نباشد.پس زبان ما يك زبان پر كشش و يك زبان كاملا با ظرفيتى‏ست مى‏توان با آن همه چيز را ساخت.باز هم از اهميت زبان بگويم،زبان ما به نحوى‏ست كه شاعر غير فارسى زبان هم...بار كلمات را در آن درك‏مى‏كند...يك نمونه بسيار خوب و عالى اقبال لاهورى است كه با شعر حافظ و مولوى آشنا شد و فارسى را از آن طريق ياد گرفت.
حالا چرا ما از لحاظ هنر شعر،متناسب با انقلاب نيستيم؟يك علت‏بسيار آشكارى دارد و روشن است.علتش اين است كه آن افكار و ايده‏هايى كه انقلاب از آنها سرچشمه گرفت و جزو رگه‏هاى اصلى انقلاب است،در جامعه‏ى كنونى ما سابقه‏ى زيادى ندارد و قبل از اينكه اين افكار نو اسلامى،تفكرات انقلابى اسلامى مطرح بشود و در قالب شعر بيايد،دو نوع تفكر ديگر در جامعه‏ى ما وجود داشته و اگر كسى مى‏خواسته شعر ايده‏اى،و يا شعر دعوت-به آن اصطلاحى كه بنده اطلاق مى‏كنم-بگويد،در باره‏ى آن دو نوع تفكر مى‏گفته،نه در باره‏ى آنكه ما الان با آن سر و كار داريم.
آن دو نوع تفكر يكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرايش‏هاى انقلابى.شما مى‏بينيد در باره‏ى مفاهيم گوناگون اسلامى اشعار بسيار خوب و عالى گفته شده،منتها اينها زمينه‏هايى از فكر اسلامى‏ست كه جنبه‏هاى انقلابى و رده‏هاى انقلابى ندارد...مثلا ترجيع بند معروف جمال الدين عبد الرزاق،ترجيع بند هاتف و برخى از شعرهاى ديگران.مى‏بينيد در توحيد چقدر شعر گفته‏اند.اين شعرها از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضى‏ها در اوج هنرى‏ست.آنچه در مقدمه‏ى منظومه‏هاى نظامى گنجوى يا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،يا قصائد سعدى در توحيد و اخلاقيات،اينها همه مفاهيم اسلامى‏ست كه گفته شده.اما اينها على رغم داشتن حيثيت و بعد بالاى هنرى شعر انقلاب ما نيست.اگر چه بنده عرض خواهم كرد،شعرى‏ست كه انقلاب مى‏تواند از آن در عين حال استفاده كند،اما شعر انقلاب نيست،اسلامى‏ست،هنرى هم هست اما شعر انقلاب نيست.به خاطر اين كه ابعاد انقلابى اسلام در اين شعرها ديده نمى‏شود.اين يك نوع ايده و شعر.
نوع دوم ايده‏هاى غير اسلامى و ضد اسلامى‏ست.مثل آنچه در اين چهل پنجاه سال اخير داخل ادبيات ما شد،كه بعضى ايده‏هاى ماركسيستى‏ست و بعضى‏ايده‏هاى ضد اسلامى و گرايش دارد به فرهنگ غربى،تجدد غربى و اين نوع چيزها،مانند شعرهايى كه در سروده‏هاى بعضى شعراى اوائل اين قرن شمسى مشاهده مى‏شود،اينان شعرهايى دارند كه ايده و فكر دارد،بعضى دنبال يك چيزى هستند،حرفى را مى‏خواهند بزنند.اما اين حرفها بهيچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى به طور واضح ضد اسلامى هم هست... امروز هم هنوز هستند شعرايى كه همان خط را ادامه مى‏دهند...پس شعرى كه مى‏خواست ايده‏اى،يا هدفى را تعقيب كند،در دوران و تاريخ گذشته‏ى ما،اگر اسلامى بود از گرايشهاى انقلابى اسلام خالى بود و اگر غير اسلامى بود كه تكليفش روشن بود، هيچكدام براى انقلاب و شعر انقلاب مفيد نيست.
تازه اين‏«شعر دعوت‏»بود،شعر بيان فكر و انديشه بود.از اين كه بگذريم شعرهاى فراوانى هست كه در آن اصلا بيان انديشه و فكر نيست،ارائه‏ى يك مرام نيست،يا مدح است،يا هجو است،يا وصف الحال است،يا غزل است‏يا عاشقانه است،به انواع و اقسام،كه بعضى هم در آسمان هفتم هنر قرار دارند،خيلى بالا هستند.اما در آنها هيچ ايده‏اى وجود ندارد.شما در تاريخ شعر،در اين هزار و خرده‏اى سال و در شعرهاى گوناگون،از زمان روكى به بعد،مشاهده مى‏كنيد كه چنين چيزهايى وجود دارد:شعرها در نهايت استحكام،در نهايت زيبايى و از لحاظ شعرى خيلى خيلى خوب،اما در آن هيچ نيست.هيچ ايده‏اى در آن وجود ندارد جز همان وصف حال عاشقانه يا چيزى شبيه آن،يا مدح و هجو بنده يكبار موضوعات گوناگونى را كه در شعر فارسى هست‏يكجا جمع كردم،ديدم حدود ده پانزده تا موضوع كلى در شعرهاى فارسى وجود دارد كه شما هم مى‏دانيد.خلاصه شعر انقلاب نيست.
البته يك نكته را همين جا بگويم كه وقتى ما مى‏گوييم فلان شعر،شعر انقلاب نيست،بدين معنا نيست كه ما آن را مطلقا رد مى‏كنيم،ابدا،شعر انقلاب نيست ولى ابزارى‏ست كه يك نفر ممكن است از آن لذتى ببرد،چون راه ذهنيت‏هاى لطيف و ذوقى كه بر روى انسانها بسته نمى‏شود.
مى‏گوييم شعر انقلاب نيست،نه اينكه شعر نيست،و چون شعر است و چون هنر است و چون زيبايى‏ست،بنابر اين ممكن است مطلوب باشد و مطلوب هم هست.و هيچ اشكالى ندارد كه اينها در جامعه‏ى ما وجود داشته باشند اما اعتبار و افتخار شعر انقلاب را نخواهند داشت.
اين گذشته‏ى شعر ماست.حالا ما تفكر نو و بينش نوى را از بيست و چند سال پيش در جامعه مى‏بينيم كه بعد با پيروزى انقلاب به اوج مى‏رسد و ابعاد اين تحول عظيمى كه امروز مشاهده مى‏كنيم همچنان براى اكثر ناشناخته است و هر چه فكر مى‏كنيم مى‏بينيم ابعادش از آنچه فهميده‏ايم وسيع‏تر است.
با بروز اين تحول،اين انديشه و فكر به تحقق و تجسم پيوسته.خوب،اين يك پيام دارد.اين پيام را كه مى‏خواهد ارائه بدهد؟ طبيعى‏ست كه:انقلابيون.كسى كه درك انقلابى نداشته باشد،نمى‏تواند اين پيام را ارائه بدهد:ذات نايافته از هستى بخش،كى تواند كه شود هستى بخش؟.پس بايد انقلابى باشد كه بتواند.انقلاب ما چنان سابقه‏اى ندارد مگر در مورد عده كمى.البته شعرايى هستند كه از وزن و مايه‏ى شعرى بالايى و تجربه و ظرفيت و هنر شعرى بالايى برخوردارند و در خدمت انقلاب هم هستند.و اين هنر را در اختيار افكار و ايده‏هاى انقلاب مى‏گذارند.بسيار كارشان ارزشمند و قيمتى‏ست،و بنده نسبت‏به همه‏ى آن كسانى كه هنرشان را در خدمت انقلاب گذاشته‏اند،اظهار احترام و ادب و ستايش مى‏كنم،اينها بزرگ‏ترين خدمت را به اين انقلاب مى‏كنند، در اين شك نداشته باشيم.اما تعداد آنان زياد نيست،آنها همه سخنوران عصر نيستند.پس اين كافى نيست،عناصر جوانى كه از راه مى‏رسند،انقلابيون مثل شما جوانهاى دانشجو،طبقه‏ى انديشمندان،با ذهنيت فكرى بالا و درك صادق و خالص و ناب از انقلاب و البته داراى هنر.اينها حالا مى‏خواهند ارائه بكنند.اينها به چه احتياج دارند،بايد چه بگويند و چه راهى را بايد بپيمايند؟به نظر من آن چيزى كه بايد در اين گرد هم آيى‏ها بتدريج‏براى ما حاصل بشود پيدا كردن پاسخهاى همين سئوال است.
من در اينجا گله‏اى،در واقع بيان حقيقتى بكنم.بسيارى از كسانى كه مى‏توانستند هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند،اين كار را نكردند.شعراى خوبى بودند از لحاظ پايه‏ها و مايه‏هاى شعرى.البته بعضى از آنها ادعايى نداشتند و نمى‏گفتند مال مردمند.يكى مى‏گفت:من مرثيه خوان دل ديوانه‏ى خويشم.براى خودش شعر مى‏گفت.به ايده‏ها و هدفهاى انقلابى كارى نداشت.با اينها ما كارى نداريم،از آنان هيچ انتظارى نبود كه بيايند و براى اين انقلاب قدمى بردارند و ذهنيتى را براى اين انقلاب صرف كنند.رفتند،گوشه‏اى خزيدند،بعضى كار خودشان را مى‏كنند،بعضى هم هيچ كار نمى‏كنند.
اما بعضى ادعا داشتند،اينها نيامدند به مردم بپيوندند.نيامدنشان هم علل گوناگونى داشت:بعضى به خاطر اين بود كه افكار و عقايد دگمى كه بر ذهنهايشان حاكم بود،يكباره با پيروزى اين انقلاب باطل شد.مثل سحرى كه در مقابل معجزه به خودى خود باطل مى‏شود.تا وقتى كه عصاى موسى اژدها نشده بود،همه‏ى اين ريسمانها روى زمين مى‏غلتيدند و يك معجزه‏ى كاذبى را نشان مى‏دادند.اما به مجرد آنكه معجزه‏ى حقيقى به ميدان مى‏آيد،ديگر جايى براى آنها باقى نمى‏ماند.معجزه انقلاب آمد و همه‏ى بافتهاى ذهنى آنان را باطل كرد:هم غربى‏هايشان را،هم شرقى‏هايشان را،هم ليبرالهاى نوع غربى را كه از انسان و انسانيت و ارزشهاى انسانى و اينجور چيزها حرف مى‏زدند،يا زيبايى را مى‏ستودند،محبت را مى‏ستودند،حرفهاى پوچى كه هيچ مصداق خارجى نداشت.و هم چپى‏ها را،كسانى كه مردم و طبقه‏ى زحمتكش و اينجور چيزها را ايده‏ى خودشان قرار داده بودند و عمرى به آنها دل بسته بودند.اين انقلاب آمد و معلوم شد كه همه‏ى آن حرفها پوچ بوده و حقيقتى و جانى نداشته است.
اگر مى‏خواستند اين افكار را كنار بگذارند و آن را كه واقعيت دارد و خودش را با همه‏ى درخشندگى نشان مى‏دهد،قبول بكنند، اين ديگر گذشت مى‏خواست.آنان اين گذشت را نداشتند و به انقلاب نپيوستند.ايده‏ى انقلاب را قبول نكردند.وقتى ايده‏ى انقلاب را قبول نكنند،طبعا حرفى هم نمى‏توانند بزنند.يك عده از اين قبيل بودند كه تسليم فكر انقلاب نشدند.
يك عده ديگر بودند كه مى‏خواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را يدك بكشند و در عين حال عياشى و الواطى و الدنگى و سياه مستى خودشان را مثل آدمى كه اصلا كارى بكار مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمى نيست،داشته باشند. در دوران مبارزه هم از اين قبيل افراد داشتيم.بنده مى‏شناسم كسانى را،از نام و نشان دارهاى عالم ادبيات و شعر،كه وقتى پهلوى شما مى‏نشستند و جاى حرف بود-يعنى بيان مبارزه و حكايت مبارزه نه خود مبارزه-آنجا بلند پروازيها و گنده‏گويى‏هايشان بزرگان تاريخ را به مزدورى و خدمتكارى مى‏كشيد!در قبال شخصيت عظيم انقلابى آنان،ماكسيم گوركى داخل آدم نبود!و ديگر كسانى كه ادعاى شعر و شاعرى و ادبيات انقلابى داشتند،اصلا قابل ذكر نبودند!اين در مقام حرف زدن و ادعا.اما به مجرد اينكه پاى عمل به ميان مى‏آمد،اينها بهيچوجه حضور نداشتند،نه حتى حاضر بودند يك كلمه بگويند كه اندكى خطر آنها را تهديد كند، يا يك كارى بكنند،از اين قبيل.يك وقتى هم اگر اشتباهى كرده بودند و يك سيلى خورده بودند،براى صد سال توبه كرده بودند! زندگى معمولى اينها زندگى عياشگونه پستى بود كه شبها بايد ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب.آنها را مست و بدبخت روى كول مى‏كشيدند،از توى ميخانه‏هاى تهران يا جاهاى ديگر بيرون مى‏آوردند و به خانه‏هاشان مى‏رساندند.اينها اينجور زندگى كرده بودند،انقلاب را هم همينطور مى‏خواستند.دلشان مى‏خواست جامعه‏ى انقلابى هم همينجور باشد.خوب،انقلابى كه بر دوش توده‏ى مردم حزب الله مؤمن،با آن حركت عظيم راه مى‏افتد،طبيعى‏ست كه با اينجور آدمهاى بى‏خيال،بيهوده خوش و بيكاره سر و كار ندارد.اينها در انقلاب جايى نداشتند.اينها هم پس زدند.پس يك گروه هم اينها بودند كه رفتند چون خواسته‏هايشان ومنافعشان تامين نمى‏شد.
يك عده‏ى ديگر انتظار داشتند كه بشوند ستاره‏ى درخشان انقلاب،به كمتر از آن ديگر راضى نبودند!يك ذره پايين‏ترش را قبول نداشتند.و به مجردى كه از طرف يك كسى يا يك جمعى بهشان يك ذره بى‏محلى شد،در ميان مردمى اسمشان نيامد يا يادشان مطرح نشد،از انقلاب قهر كردند و رفتند كنار.البته اگر انقلابى صادق بودند،يك چنين چيزى پيش نمى‏آمد.اينها همه‏اش مربوط به آن قشرهايى است كه به معناى واقعى انقلابى و متعهد به اسلام و انقلاب نبودند.دلشان مى‏خواست اين مردم،بعد از آنكه رژيم ستمشاهى را واژگون كردند و خاك اين حصار هفت تو را آنطور به توبره كشيدند،اول كارى كه مى‏كنند آن باشد كه بروند سراغ آقايان،و آقايان را روى سرشان بگذارند و بياورند مطرح كنند.خوب،چنين چيزى پيش نيامد و طبيعى هم بود كه مردم هم چنين نمى‏كردند.اينها بهشان برخورد كه چرا ستاره‏هاى اين انقلاب نشدند.
يك عده‏ى ديگر هم،حالا يا مخلوطى از اينها يا در كنار اينها،جز خباثت و بد جنسى و وابستگى به اردوگاههاى مختلف ضد انقلابى هيچ انگيزه‏اى نداشتند و نيامدند در خدمت اين انقلاب،و نخواستند بيايند و حتى عليه اين انقلاب هم كار كردند.بعضى‏ها ناسپاسى و نامردمى كردند و نمك خوردند و نمكدان شكستند.بعضى افراد در عالم ادبيات بعد از انقلاب ما بودند كه بدون اينكه حتى يك لحظه زحمت تامل و دقت‏بخود بدهند،قلم برداشتند و روى كاغذ بردند،يك خزعبلاتى را سر هم كردند و يك ملت را، يك فرهنگ عظيم و ريشه دار را و يك انقلاب به اين عظمت را با حرفهايى كه شايسته‏ى انسانهاى آگاه و متعهد و فاضل نيست، تخطئه كردند.و داريم از اين قبيل كه الآن هم در اين مملكت زندگى مى‏كنند،از همين فضايى كه اين انقلاب به وجود آورده،بهره بردارى مى‏كنند و قلم مى‏زنند و حرف مى‏زنند و مى‏گويند و مى‏نويسند.اينها كسانى هستند كه بعد از انقلاب ما در عالم ادبيات بروز كرده‏اند.البته همانطور كه عرض كردم يك اقليتى هم از هنرمندان و شاعران،از هنرمندان با ارزش و زبان آوران بنام بودند كه پايه‏ها و مايه‏هاى هنرى‏شان بالاست،غنى‏ست،اينها در خدمت انقلاب بودند،بعضى‏شان قبل از انقلاب همواره براى انقلاب شعر مى‏گفتند.از اين افراد تعدادى داريم كه كتك خوردند و براى اسلام و انقلاب شعر گفتند و الآن هم در خدمت انقلاب كار مى‏كنند. اينها را داريم كه ما براى آنها احترام و اجر زيادى هم قائل هستيم اما چنانكه عرض كردم معدودند.
اما اين انقلاب،زبان خود را از خودش مى‏خواهد و آن شما هستيد.نسل نوى كه مى‏خواهد براى خودش و براى آن چيزى كه با همه‏ى وجود درك مى‏كند،بگويد.به نظر من براى اين منظور،چند مساله را حتما رعايت كنيد:
اول پايه‏ى هنرى را.اگر آنچه شما مى‏گوييد پايه و رتبه‏ى هنرى‏اش در حد شايسته نباشد،ارزش ندارد.براى اين كه مى‏شود يك حرف زدن معمولى.اما آن خصوصياتى كه گفتم متعلق است‏به هنر فاخر و ممتاز،آن هنر فاخر را بايد پيدا كنيد.البته استعدادها خيلى خوب است،در شعرهايى كه اينجا خوانده شد و جوانان عزيزى كه شعر خواندند-حالا آقاى مردانى كه از پيران عالم ادب انقلابى هستند،جدا-آن برادران و خواهرى كه شعر خواندند،خوب،من ديدم كه يك چيز جديدى در نفس آنهاست كه بسيار ارزنده و جالب است.البته هنوز زود است كه ما بخواهيم خصوصيات پديد آمده‏ى قهرى شعر انقلاب را تا امروز مرزبندى كنيم. تجديد كنيم و چارچوب برايش تعيين كنيم.نمى‏توان.بايد مقدارى بگذرد و تسجيل بشود.اما آنچه من،على العجاله،احساس مى‏كنم آن است كه انقلاب در واژه‏هاى نو و شاد و در تركيب‏هاى تازه ارائه شده است،چقدر تركيب تازه در اين شعرها فراوان بود و مضامين وحشى كه تا حالا به دام لفظ كمتر آمده.با اين خصوصيات مى‏شود شعر امروز را تا حدودى توصيف كرد:
شعر انقلابى امروز واژه‏هاى نو و زيبا مى‏خواهد،نو،نه به معناى‏واژه تراشى‏هاى بى‏ربط يا فارسى گويى همراه با عربى‏گريزى و عربى ستيزى-عربى هم جزو زبان ماست.آن مقدارى از زبان عربى كه ما داريم حرف مى‏زنيم جزو زبان فارسى‏ست.به قول مرحوم آل احمد كه وقتى مى‏پرسند چرا در تعبيراتت اينقدر عربى هست؟مى‏گويد من از شما سؤال مى‏كنم:چرا نباشد؟!اين عربى زبان من است.من با اين واژه‏هاى عربى متولد شده‏ام و رشد كرده‏ام.كى مى‏تواند به من تحميل كند كه بيايم موضوع و محمول و تعبيرات گوناگون اين واژه‏هاى عربى را كه به اندازه واژه‏هاى فارسى در زبان من هست،دانه دانه برچينم و دور بريزم و بجايش يك چيزهاى نامانوس بياورم؟عربى جزو زبان من است-پس نوبودنى كه ما مى‏گوييم به معناى اين نيست كه برويم سراغ آن گرايشهايى كه عده‏اى يا از كج‏سليقگى يا از بد دلى،پيش از انقلاب داشتند كه با عربى در حال ستيز و نبرد بودند.اما اكنون تعبيرات نو است، واژه‏ها نو است و تركيبات جديد است.ميدانهاى فكر باز است.همه‏ى اينها وجود دارد مسلما و حاكى از استعداد جوانهاست.شايد بعضى از برادرانى كه آمدند اينجا شعر خواندند،دو سه سال است،پنج‏سال است كه وارد وادى شعر شده‏اند و ممكن است‏سابقه‏ى شعرى نداشته باشند اما استعدادهايشان بسيار روشن و درخشنده و چشمگير است.و من مى‏بينم در بين شما كسان زيادى خواهند بود كه در اين وادى رشد خواهند كرد و شعر آينده‏ى ما،اگر همينطور پيش برود چيزى خواهد شد با برخى از خصوصيات سبك هندى صائبى-نه سبك هندى عبد القادر بيدل-سبك هندى شسته رفته‏ى قابل فهم و با شيوايى‏ها و لطافتهاى سبك عراقى حافظى،يعنى چيزى بين صائب و حافظ،اوج شعر امروز ما اين خواهد بود.
البته عرض كردم كه الآن نمى‏شود خصوصيات شعر امروز را كه بعد از انقلاب روئيده و جوشيده تعيين كرد.من شخصا در باره اين مساله فكر كرده‏ام و خواسته‏ام كه خصوصيات آن را پيدا كنم،ولى ديدم هنوز خيلى نامنظم است و نمى‏توان آن را مسجل و تثبيت كرد.زمانى بايد بگذرد.بهر حال در اين تقويت هنرى،هر چه مى‏توانيد،كار كنيد.مبادا شاعر جوان،به مجرد اين كه پنجاه يا صد غزل گفت و در هر غزلى يكى دو بيت‏خوب بود و تحسين افرادى را برانگيخت،پيش خود فكر كند كه ديگر از درست كردن شعر خود، بى‏نياز است ابدا.حتى شاعران قوى،شاعرانى كه بيست‏سال است‏شعر مى‏گويند،از تصحيح و اصلاح بى‏نياز نيستند.تقويت روح شعرى و هنرى چيزى‏ست كه شاعر تا آخر بدان احتياج دارد،براى اينكه هنر حد ندارد.همينطور بالا و بالا مى‏رود،مگر خودتان بخواهيد متوقف بشويد.انتقاد را حتما بخواهيد.دنياى شعر از دنياهايى‏ست كه در آن بايد انتقاد را بخواهيد.حتى انتقاد پذيرفتن و گوش كردن به انتقاد هم كافى نيست.چيزى كه واقعا لازم است،انتقاد خواستن و دنبال انتقاد دويدن است.ما انجمن‏هاى ادبى ديده‏ايم،در مشهد در عرض سالهاى متمادى انجمن ادبى داشتيم.اگر شعرى در آن خوانده مى‏شد و حضارى كه در مجلس بودند، در مورد آن شعر سؤال نمى‏كردند،اعتراض نمى‏كردند،ترديد نمى‏كردند،نشانه‏ى آن بود كه اين شعر،شعر بيخودى‏ست.وگرنه در مورد شعر خوب،ممكن نبود كه حرف نزنند.گاهى بعضى از شعرا از جاهاى ديگر به عنوان ميهمان به اين انجمن مى‏آمدند و به احترام آنها حرفى زده نمى‏شد ولى غالبا سطح اشعار اين كسان پايين‏تر از سطح شعرهايى بود كه در آن انجمن مى‏خواندند.به هر حال،شعر را بايد چكش كارى كرد.بايد در مورد آن كار كرد.ما در هر شهر انجمن‏هاى ادبى،لازم داريم.البته اين كنگره‏ى شعرى بهانه‏ى بسيار خوبى براى اجتماع شماست.اما كافى نيست.من نمى‏دانم آيا در جريان اين كنگره‏ها هرگز اتفاق افتاده است كه يك نفر،چند نفر بلند شوند چند نكته را بگويند.بگويند آقا اين بيت اين ايراد را دارد،جاى اين كلمه بايد عوض شود.آن دو تا مصرع بايد جايشان با هم عوض شود،اين تركيب،تركيب غلطى‏ست،اين مضمون تكرارى‏ست،يا نه؟
پس ظرفيت هنرى و مايه‏ى هنرى شعر هم موضوع دوم است.اين كار بايد درانجمن‏هاى ادبى و حتما با عرضه به اساتيد انجام بگيرد و از حالا در اين باره كه شعر انقلاب از لحاظ قالب،از لحاظ مضمون و جهت‏گيرى چه چيزهايى لازم دارد،فكر بشود.
متاسفانه فرصت زياد نيست،من همين قدر به شما بگويم كه شعر انقلاب بايد روح انقلابى داشته باشد،جهت‏گيرى انقلابى داشته باشد،وگرنه هيچ موضوع خاصى را نمى‏توان براى شعر انقلاب مشخص كرد.خيال نكنيد كه شعر انقلاب فقط آن است كه راجع به انقلاب حرف بزند يا راجع به جنگ،يا راجع به شخص امام يا راجع به رزمندگان،نه لزوما.اى بسا شما اخلاق را در شعرتان مى‏آوريد اما با جهت‏گيرى انقلابى،كه معناى اين جمله را شما امروز خوب مى‏فهميد.يك روز هست كه اخلاق را با جهت‏گيرى غير انقلابى و گاهى ضد انقلابى مطرح مى‏كنيد،شما مى‏توانيد اخلاق را با جهت‏گيرى انقلابى مطرح كنيد.اگر ما بتوانيم مردم را به قناعت انقلابى،صبر انقلابى،تعلم انقلابى،حلم انقلابى و شجاعت انقلابى،در قطعاتمان،در قصائدمان و در غزلياتمان دعوت كنيم اين چيز كمى نيست،بلكه مطلب بسيار انقلابى و باارزشى‏ست‏يعنى شعر انقلابى اين نيست كه همه از خوزستان حرف بزند و دشتهاى خونين آن سامان.مى‏تواند در زمينه‏هاى اخلاقى هم باشد.منتها با جهت‏گيرى انقلابى.البته بهترين شعر انقلابى آن است كه ايده‏هاى منحصر بفرد انقلاب را ارائه بدهد.ببينيد،ما ايده‏هاى فراوانى داريم كه منحصر به فرد است.مثلا در زمينه‏هاى سياسى، شعار نه شرقى نه غربى،شعار مستكبر ستيزى،شعار مستضعف گرايى در سطح جهان،اينها ايده‏هاى منحصر به فرد سياسى‏ست. اينها را ارائه بدهيد.شعار فلسطين،شعار آفريقا،شعار مبارزه با آپارتايد و تبعيض نژادى در هر جاى دنيا،اينها شعارهاى منحصر به فرد است.كس ديگر اينها را ندارد.مدعى چرا،اما به عنوان يك انقلاب،به عنوان يك نظام،به عنوان مجموعه‏ى جهت‏گيرى،خير.يا بعضى ايده‏هاى منحصر به فرد در زمينه‏ى بناى جامعه بر مبناى ارزشهاى الهى،اين يك موضوع مخصوص ماست.در هيچ‏جاى دنيا وجود ندارد.حتى گاهى ارزشهاى الهى دارند ولى اسمش را مى‏گذارند«ارزشهاى انسانى‏»،مثلا انسان گرايى يا جمع گرايى.به هر حال،ارزشها گاهى ارزشهاى الهى‏ست،اما جامعه‏اى بر مبناى جامعه‏ى الهى وجود ندارد.اين جزو خصوصيات ماست.اين جزو پيام‏هاى اصلى شعر ماست.مردم گرايى ويژه‏ى جامعه‏ى ما در هيچ جاى دنيا نظير ندارد و حتى آن را در جوامع انقلابى هم پيدا نمى‏كنيد.در جامعه‏ى ما روحيه‏ى مردمش همكارى قشرهايش،سادگى مسؤولينش،عدم تمايز بين قشرهاى گوناگونش جزو خصوصيات انقلابى ماست.رهبرى الهى و معنوى ما،رهبرى عرفانى و اين كه فرمانده كل قواى آن يك عارف است،اين را شما اصلا در تاريخ امروز كه هيچ،اصلا در تاريخ سراغ داريد؟عرفا را شما كجا پيدا مى‏كرديد؟هميشه توى خانقاه‏ها،توى مسجدها،در خلوتها و در حال گريه،اما يك عارفى كه همان گريه‏ى نيمه شب را دارد،همان رياضت دادن به تن خودش را دارد،همان جذبه‏هاى معنوى را دارد،همان اتصالات و الهامات غيبى را دارد،آنوقت فرمانده كل قوا هم هست،و نيروها را بسيج مى‏كند براى جنگ و صلح و غيره، اين چيزهاى منحصر به فرد ماست.در مورد شخصيت و چهره‏ى امام به عنوان رهبر انقلاب،يك وقت‏شما امام را از لحاظ عاطفى به عنوان شخصى كه دوستش مى‏داريد و دلتان به او بسته است،در غزلى مدح مى‏كنيد كه خيلى‏ها از اين غزل گفته‏اند.اين پيامى براى مردم دنيا ندارد.اما معرفى رهبرى در كشور ما،معرفى ولايت فقيه در كشور ما،ولايت فقيه كه ولى بايد فقيه باشد يعنى آگاه به دين،بهترين دين شناس،بهترين دين گرا و فرمانده كل قوا هم باشد.يعنى كليد جنگ و صلح و بسيج عمومى و چه و چه در دست اوست،اين يك پديده است.اينها را اگر در شعرهايتان آورديد،آنها پيامهاى رساى انقلابند.
چيزهاى ديگرى وجود دارد در انقلاب ما كه اينها براى مردم دنيا ناشناخته است و از آن جمله حوادث انقلاب است.مثلا شعرى كه بتواند وضعيت ورود امام را تشريح كند.از آن روز هشت‏سال گذشت،هر كدام ازشما كه مثلا 24 سالتان باشد،در آن روز 16 ساله بوده‏ايد و كسان ديگرى كه آن زمان كمتر از 16 سال داشته‏اند،نمى‏دانم يادشان هست‏يا نه،خيلى‏ها در تهران نبوديد اما آنها كه بودند و مى‏دانند و يادشان هست،مى‏توانند ترسيم كنند:منظره‏ى خيابانهايى كه آن استقبال شگفت آور را در خود جاى داده بود. در يك شعر بلند،يك چارپاره،مقدمات ورود امام را،ورود امام را تا رفتن به بهشت زهرا،تا رفتن به مدرسه‏ى علوى و مدرسه‏ى رفاه، ترسيم كنند،يك منظومه‏ى جاودانه خواهد شد.البته اگر،همانطور كه گفتم،با هنر شايسته همراه باشد-اصلا بى‏نظير خواهد شد. حوادثى كه در اين انقلاب پيش آمده،حادثه روزهاى اول،كج رويها و كج رفتاريهايى كه وجود داشت،فرصت طلبى‏هايى كه صورت گرفت،همان مردمى‏ها،مردم گراها!چطور روى مردم و روى رهبرى مردم شمشير كشيدند و چه كردند.در تهران و در مناطق دور دست چه كردند.اينها موضوع منظومه‏هاى عالى جاودانه و بلند است.سخنرانى امام در بهشت زهرا و ديگر سخنرانيها،آنها كه پيامهاى مهم همراه دارد.
مى‏بينيد كه ما اينقدر محتواى انقلابى براى شعر امروز سراغ داريم كه حد و حصر ندارد.اگر الآن بدون هيچگونه فكر قبلى قلم بردارم و بخواهم بنويسم دهها موضوع قابل توجه كه هر كدام مى‏تواند يك شاعر را به خود جلب كند،كه در باره آن بگويد و بسرايد، مى‏توانم ارائه كنم.اينها البته بايد با همان ظرافتهاى هنرى سروده شود.هنر شما چيدن كلمات به شكل مناسب است.ديده‏ايد كه در مينا كارى چطور مى‏نشينند ذره ذره آن اشياء را با رنگها و شكلهاى متناسب پهلوى همديگر قرار مى‏دهند كه نه مى‏توان از هم باز كرد،نه مى‏توان آنها را از هم تفكيك كرد،اصلا اين چند عنصر يك چيز واحد است در نهايت زيبايى.بهترين ترسيم را بايد شما در شعر به آن كلمات بدهيد.و به هر يك از اين دريا مطلب كه گفتم وارد بشويد،مضمون‏هايى زيبا را با الفاظ و قالبهاى زيبا مى‏توانيد بيان كنيد.
اين شعر انقلاب از لحاظ محتوى.اما شعر انقلاب از لحاظ قالب هم فراوان حرف دارد.و الآن متاسفانه به من يادآور شدند كه قرار بعدى دارم و ايكاش من اين قرار را نگذاشته بودم و مى‏توانستيم به صحبت‏هايمان ادامه بدهيم و بگوييم كه قالب شعر انقلاب شايسته است چگونه باشد و چگونه مى‏تواند باشد.اينجا جاى بحثهاى زيادى است.
انشاء الله برادرها و خواهرهاى عزيز و گرامى‏مان موفق باشند و من باز از اين فرصت استفاده مى‏كنم كه از برادران عزيز دست اندركار در جهاد دانشگاهى تشكر كنم و نيز از كسانى كه شركت كردند.اينكار را ادامه بدهيد و فقط هم به يك لنگره‏ى سالى يكبار دل خوش نكنيد.بين اين و آن كنگره را به هم وصل كنيد.با همين نوع آثار و توصيه‏هايى كه كردم،البته توصيه‏هاى فراوانى نكردم ولى در ذهن و دلم هست كه ببينم كى فرصتى پيش مى‏آيد كه عرض كنم.و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
پيام به كنگره‏ى بزرگداشت هشتصدمين سال تولد شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى.تاريخ:4/9/363
بسم الله الرحمن الرحيم
برگزارى كنگره‏ى بزرگداشت‏شاعر و نويسنده‏ى بزرگ پارسى مصلح الدين سعدى شيرازى از جمله شايسته‏ترين اقدامات در عرصه‏ى ادب و فرهنگ انقلابى اين روزگار است.
تجليل سعدى،تنها تجليل شعر و نثر شيوا نيست،تجليل اخلاق و حكمت و معرفت‏بليغ و رسا نيز هست،و در اين دوران كه انقلاب مبارك اسلامى پهنه‏ى زندگى ما مردم ايران زمين را قلمرو ارزشهاى اسلامى ساخته،و حكمت و معرفت را در جايگاه شايسته‏ى خود نشانيده،بجاست كه ذكر جميل سعدى بر زبان ارزش‏گذاران آن ارزشها و ياد او در خاطر رهروان آن واديها مكرر و مؤكد گردد.
اينجانب فراهم آورندگان و دست‏اندركاران اين مجمع تحقيقى و ادبى و هنرى را صميمانه سپاس مى‏گويم،و اين ابتكار را بزرگ و ارجمند مى‏شمارم.
بى‏شك سعدى يكى از پايه‏هاى بناى استوار ادب پارسى و محصول شعر و نثر او تشكيل‏دهنده‏ى يكى از برازنده‏ترين اندامهاى پيكره‏ى شكوهمند فرهنگ كنونى ماست.پند سعدى كه مايه گرفته از معارف قرآن و حديث است همواره نقش زرين خاطر پند آموزان،و بيان فصيح و صريح او،راز گشاى‏گنجينه‏هاى معانى براى ملتهاى جوينده و مشتاق بوده است.و امروز مانند هميشه عزيزترين هديه‏ى احباب سخن و ارباب خرد را مى‏توان در بدايع طيبات ديوان او و زيباترين گلهاى انديشه بشرى را در گلستان مصفاى نظم و نثر او جست و يافت.
شرف سعدى بر بسيارى از سرايندگان پارسى در آن است كه قدر سخن را نشكسته و آنرا دست مايه‏ى تقرب و ارتزاق نساخته است. بسى اندك‏اند زبان آورانى كه گوهر آسمانى سخن را در پاى اهريمنان زمانه نريخته و تيغ ستم را بدان صيقل نداده باشند.سعدى يكى از اين نادرگان است كه اگر گاه زبان به ستايش گشوده،در ساغر زرين مدح خود جز داروى شفا بخش و گاه تلخ پند و اندرز نريخته است.
شعر و نثر فاخر اين جهانديده‏ى انسان شناس صادق،همواره پيامى را با خود حمل كرده است،يا از منبع وحى و گنجينه‏ى قرآن و حديث و يا از پرتو دل و احساس صاف و بى‏غش خود او.
شيوه‏ى سخن بى‏تكلف و شفاف او نيز امتياز ديگر اين آموزگار بزرگ مردمى و محبت است.كلام او چون جوى آب زلالى،ذره ذره‏ى جان مستمع را سيراب مى‏كند و بى‏هيچ غبار تصنع،بر دل او مى‏نشيند.بسيارند آنها كه در هر دو قلمرو نظم و نثر،سمند فصاحت تاخته‏اند،اما فقط سعدى است كه شعرى روان چون نثر و نثرى آهنگين چون شعر پديد آورده و آميخته‏ى شگفت آورى از مضمون و تركيب و معنى و لفظ در هر دو عرصه فراهم ساخته است.
بارى اينك،بهانه‏اى براى ابراز شيفتگى به اين سخن ساز معنى پرداز فراهم آمده و بجاست كه كلام او كه قرنها خاطر حزين و شاد را به خود مشغول كرده و از عشق و جوانى تا ضعف و پيرى را در برگرفته و آداب صحبت را به پير و برنا آموخته و رازهاى تربيت را براى عالم و عارف گشوده،امروزه حد آن نگهداشته و حق آن گزارده شود و اين حق گزارى بدون معرفت درست او،ممكن نخواهد شد.
اين كنگره بايد گوشه‏هاى ناشناخته‏ى شخصيت‏سعدى و درخشندگى هنر او را بشناساند و راه بهره‏جويى نسل انقلابى امروز از اين گنجينه‏ى قيمتى را هموار سازد.شايسته‏ترين تجليل سعدى همين است و جمهورى اسلامى اين را براى همه‏ى چهره‏هاى جاودانه‏ى هنر و ادبيات سالم مردمى،كارى لازم و وظيفه‏اى حتمى مى‏شناسد.
ادبيات انقلاب بر آن نيست كه بناى فرهنگ و ادب تاريخى اين كشور را از جاى بركنده،بجاى آن چيزى از نو تدارك بيند.
گذشته‏ى ادب و هنر ما،ميراث ارزشمندى است كه بايد ادبيات انقلاب را مايه و توان ببخشد.مشعل هدايت‏گر شعر و هنر انقلابى، بر بام اين قلعه‏ى شكوهنده‏ى (88) استوار خواهد توانست تا همه آفاق هنرپذير و سخن شناس را بپوشاند و نورافشانى كند.اگر چه در اين ميان سعدى شيراز از آن رو كه غالبا زبان و دل را پر بار از ارزشهايى مى‏داشته كه امروزه به بركت انقلاب،فضاى زندگى مردم را فرا گرفته است،از امتيازى ويژه برخوردار است،ليكن حمايت از آفرينشهاى شعرى و هنرى در نظام جمهورى اسلامى،چيزى الهام گرفته از قرآن و روش پيامبر خدا و پيشوايان معصوم عليهم السلام است،و انقلاب اسلامى در محتواى خود جانب‏دار و حق گزار هنر و ادبيات است.
ادبيات و هنر به عنوان زبانى براى تعبير والاترين انديشه‏هاى اسلامى،در تاريخ اسلام جايگاهى ممتاز داشته و امروز نيز بايد داشته باشد.
شكى نيست كه انقلاب سمت ادبيات و هنر را تغيير مى‏دهد و آنرا در جهتى كه پسنديده و مقبول است مى‏افگند.اين به نوبه‏ى خود شاعران و هنرمندان و اديبان را به:آنان كه اين دگرگونى بنيادين را برمى‏تابند،يا دستكم با آن به خصومت‏برنمى‏خيزند،و آنانكه از سر دشمنى و عناد باچرخش انقلابى شعر و ادب مى‏ستيزند،تقسيم مى‏كند.اين ماجراى هميشگى تحولات اجتماعى در همه جاى جهان بوده و اكنون نيز هست.ماجرايى كه در اين انقلاب شكوهمند اسلامى ما نيز تكرار شد،و كسانى را در باره‏ى سرنوشت همآوايى هنر و ادب با اين انقلاب دچار ترديد و نگرانى ساخت.
حقيقت آن است كه انقلاب مخصوصا آنجا كه متكى بر ذهن و دل و تلاش توده‏هاى انسانى‏ست‏خود زاينده‏ى شعر و ادب و هنر است زيرا كه اينها همه مقولاتى انسانى و مردمى‏اند.هر جا مردم هستند ادبيات هست و شعر و هنر هست،و آنچنان هست كه مردم مى‏انديشند و مى‏خواهند و هر چه جز آن است نه دل نشين است و نه ماندگار.
انقلاب اسلامى ما علاوه بر اين،فرآورده‏هاى ذهن و دل انسان را حرمتى عظيم مى‏نهد.زيرا به انسان اعتقادى عظيم دارد،از اين روى حركت ادبيات و هنر در جامعه‏ى انقلابى ما على رغم قدر ناشناسى و ناسازگارى برخى از سرايندگان و سازندگان بريده از مردم به توقف و ركود نينجاميد،و روگردانى آنها كه نخواستند جوشش انقلابى مردم را بشناسند و ارج نهند،به خمود و سكون اين جوشش نرسيد.
جوانه‏هاى ادب و هنر انقلابى در همان جهت كه سر انگشت انقلاب اشارت مى‏كرد،روييدن گرفت و بسيارى از آفرينندگان سخن به نداى انقلاب پاسخ گفتند و ما براى هنر و ادبيات فارسى آينده‏اى باشكوهتر و شيواتر از هميشه را انتظار مى‏بريم.
نكته‏اى كه ذكر آنرا مفيد مى‏شمرم،آن است كه انقلاب براى حركت‏سازنده‏ى خود در انتظار اين و آن نمى‏ماند.اين رهروانند كه براى جدا نماندن از قافله‏ى حيات و كمال بايد گردونه‏ى انقلاب را دريابند و بدان چنگ زنند.صلاى انقلاب به همه‏ى سرايندگان و نويسندگان و هنرمندان در حقيقت،دعوت به رستگارى و جاودانگى‏ست و اين محصول تجربه‏هاى هميشگى‏تاريخ است.
در پايان سخن بار ديگر از فراهم آورندگان اين كنگره‏ى بزرگ سپاسگزارى كرده،به همه‏ى ميهمانان ايرانى و خارجى،حضور در اين مجمع را خوش آمد مى‏گويم و توفيق همه را از خداوند متعال مسالت مى‏كنم.

پي نوشت :

1) -سخنرانى در مراسم‏«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى‏»،1/4/1366.
2) -گفتگو با اعضاى‏«سومين كنگره‏ى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور-جهاددانشگاهى‏»،27/9/1365-اين گفتگو به علت اهميت آن به عنوان ضميمه‏ى بخش‏«شعر»تماما نقل شده است.
3) -پيام به‏«دومين جشنواره‏ى تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
4) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
5) -پيام به‏«چهارمين كنگره‏ى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
6) -پيام به‏«كنگره‏ى شعر و ادب نهضت‏سواد آموزى خراسان‏»،9/7/1364.
7) -سخنرانى در كنگره شعر شاهد (در حسينيه‏ى ارشاد) ،14/11/1365.
8) -پيام به مناسبت‏«آغاز چهارمين سال فعاليت‏حزب‏»،29/11/1360.
9) -سخنرانى در«جمع شعراى مشهد»،4/1/1365.
10) -پيام به‏«پنجمين كنگره‏ى شعر و ادب‏»،15/2/1364.
11) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،16/11/1360.
12) -همانجا.
13) -پيام به‏«دومين جشنواره تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
14) -گفتگو با اعضاى‏«سومين كنگره شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور-جهاددانشگاهى‏»،27/9/1365.
15) -«گفتگو با واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،16/11/1360.
16) -همانجا.
17) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،16/11/1360.
18) -پيام به‏«يادواره تئآتر 17 شهريور»،17/6/1361.
19) -سخنرانى افتتاحيه‏«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ‏»،30/6/1363.
20) -مراسم ديدار اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،16/11/1360.
21) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،26/11/1360.
22) -پيام به‏«چهارمين كنگره‏ى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
23) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
24) -پيام به‏«كنگره‏ى شعر و ادب نهضت‏سواد آموزى خراسان‏»،9/7/1364.
25) -سخنرانى در«كنگره شعر شاهد» (حسينيه ارشاد) ،14/11/1365.
26) -خطاب به رهبر گروه سرود.
27) -صحبت پس از اجراى‏«برنامه سرودخوانى در استاندارى شيراز»،7/9/1366.
28) -مصاحبه با معاونت‏سينمايى وزارت ارشاد اسلامى-مجله صحيفه-يكم ارديبهشت 1364.
29) -پيام به‏«نخستين كنگره دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
30) -سخنرانى در مراسم‏«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى‏»،1/4/1366.
31) -پيام به‏«نخستين جشنواره سراسرى تئآتر دانشجويان‏»،16/5/1364.
32) -همانجا.
33) -پيام به‏«دومين جشنواره‏ى تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
34) -سخنرانى افتتاحيه‏«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ‏»،30/6/1363.
35) -همانجا.
36) -پيام به‏«چهارمين كنگره‏ى شعر و ادب و هنر»،26/2/1362.
37) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
38) -همانجا.
39) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
40) -سخنرانى افتتاحيه در تالار«حوزه‏ى انديشه و هنر»،15/12/1363.
41) -گفتگو با اعضاى‏«سومين كنگره‏ى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»-جهاد دانشگاهى،27/9/1365.
42) -سخنرانى افتتاحيه‏«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
43) -پيام به‏«دومين جشنواره تئآتر دانشجويان كشور»،14/8/1365.
44) -بازديد از«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ‏»در ميدان آزادى،30/6/1364.
45) -همانجا.
46) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
47) -سخنرانى افتتاحيه‏«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ‏»،30/6/1363.
48) -سخنرانى افتتاحيه‏«مجتمع ادب و هنر در خدمت جنگ‏»،30/6/1363.
49) -پيام به‏«چهارمين كنگره‏ى شعر و ادب و هنر»،26/2/1363.
50) -پيام به‏«نخستين كنگره‏ى دانشجويى شعر و ادب‏»،27/9/1363.
51) -سخنرانى افتتاحيه در«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
52) -همانجا.
53) -سخنرانى افتتاحيه در«تالار حوزه انديشه و هنر»،15/12/1363.
54) -پيام به‏«كنگره شعر و ادب نهضت‏سواد آموزى خراسان‏»،9/7/1364.
55) -پيام به‏«پنجمين كنگره‏ى شعر و هنر»،15/2/1364.
56) -همانجا.
57) -همانجا.
58) -پيام به دومين‏«كنگره‏ى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»،27/9/1364.
59) -همانجا.
60) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،26/11/1360.
61) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،26/11/1360.
62) -همانجا.
63) -سخنرانى در مراسم‏«سالگرد تاسيس سازمان تبليغات اسلامى‏»،1/4/1366.
64) -همانجا.
65) -همانجا.
66) -سخنرانى در مراسم‏«چهارمين دوره‏ى كتاب سال‏»جمهورى اسلامى ايران،دهه‏ى فجر 1365.
67) -سخنرانى در كنگره‏ى شعر شاهد (در حسينيه‏ى ارشاد) ،14/11/1365.
68) -همانجا.
69) -همانجا.
70) -سخنرانى در كنگره‏ى شعر شاهد (در حسينيه‏ى ارشاد) ،14/11/1365.
71) -همانجا.
72) -همانجا.
73) -همانجا.
74) -سخنرانى در كنگره‏ى شعر شاهد (در حسينيه‏ى ارشاد) ،14/11/1365.
75) -همانجا.
76) -پيام به‏«كنگره‏ى شعر و ادب نهضت‏سواد آموزى خراسان‏»،9/7/1364.
77) -پيام به‏«كنگره‏ى شعر جنگ (اهواز) »،5/9/1365.
78) -همانجا.
79) -همانجا.
80) -همانجا.
81) -همانجا.
×) -منظور غلط‏«ادبى‏»و«آكادميك‏»است،از نوع ايراداتى كه در يك انجمن ادبى مى‏تواند مطرح شود،نه اغلاط دستورى و بديهى.
82) -گفتگو با اعضاى‏«واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى‏»،26/11/1360.
83) -پيام به‏«كنگره‏ى شعر و ادب نهضت‏سواد آموزى خراسان‏»،9/7/1364.
84) -پيام به‏«دومين كنگره‏ى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»،27/9/1364.
85) -همانجا.
86) -در اين جلسه،نخست تنى چند از شاعران خوب و با ذوق اشعار خود را به سمع حاضران رساندند كه از آن ميان رئيس جمهور سخن شناس ما با دقت‏خاص و لذت فراوان به آنها گوش فرا دادند.
87) -گنكلاس (در فارسى منطقه‏ى خراسان) و گنگلاج (در ديگر لهجه‏هاى فارسى) به معناى:الكن،نارسا و مبهم و محدود است.
88) -شكوهنده به ضم‏«ش‏»يعنى هيبت دارنده و بكسر شين يعنى ترسنده،بنابر اين در اينجا بضم شين خوانده شود.

منبع: هنر از ديدگاه مقام معظم رهبرى(مد ظله العالی)